-
کوچه زندگی
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1396 22:57
سالها گذشت و میگذرد خودم را انتهای تنهای کوچه ای میبینم که هزاران رهگذر دارد .و من تنها در انتها و جمعیتی نا معلوم بعداز من .راهی تعریف شده و حساب شده روزی در ابتدای این کوچه گاهی شاد و گاهی شادتر و دیوارهایی زیبا و شفاف که ان دور دورا هم معلوم بودو ارام و قدم زنان این کوچه را طی کردم و هرچی به انتها نزدیکتر قدمهایی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1395 00:15
خستم از مسیری که هر روز باید طی کنم . خستم از لبخندی که به ناچار بر لب دارم. خستم از نگاهایی که مرا تا اوج تنهایی و سکوت میبرند .خستم از خویش و خویشتن و رنگهایی که به اجبار روشنند .خستم از غروب سرد و خشک زمستان .خستم از شکوفه های بهاری . خستم از دنیایی که همه چهره در رنگ و لعابی فرو برده اند .خستم ازت دنیا
-
سکوت
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1395 00:02
سکوت اخرین فریاد اشنا ست و شاید اخرین فریاد......................................
-
تنهایی
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 19:37
در کنج خلوت تنهایی دل پیداست راهی به سوی دلتنگی و تنهایی راهی مملوع از مردمانی نا اشنا که در پی تک تک لحظاتم مرا به سوی غریبی وتنهایی میکشانند و لبخند تلخی را به عادت به لب ودشنه طعنه و کنایه بر دست نظاره گر تنهایی ام و غافل از تنهایی خود
-
ارام!!!!!!!!!!
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 20:29
برگرفتی ان نگاه ارام و زیبا را و نهادی این دل را در کوی غریبی چه نادم از گفته خود (برای کشتنم مسپارم به جلاد دشنه بدست اندکی تامل و انگاه اندیشه ای تازه کن اری کافیست برگیری ان نگاه ارام و زیبا را.........)حال ببین چه کرد نبود نگاهت. اگر روزی خاطرم ز یادت گذشت و خواستی سراغی از من به قاصدک بسپار که خبر دهد بر لاله...
-
دود میخیزد
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 18:46
دود میخیزد ز خلوتگه من. کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن. کی به پایان میرسد افسانه ام ؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر. خویش را از ساحل افکندم به اب لیک ار ژرفای دریا بی خبرم بر تن دیوارها طرح شکست کس دگر رنگی در این سامان ندید . چشم میدوزد خیال روز وشب از درون دل به تصویر امید ....
-
زندگی
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 23:26
زندگی اندکی اه و اندکی ناله زندگی اب روان چشمه ساران زندگی راهی به ناکجا اباد زندگی نغمه قناری در بهاران زندگی عمرگل یاس روی طاقچه زندگی حسرت ثانیه های گذشته زندگی لاله پر پر شده به دست باد زندگی برگی از هزاران برگ پاییزان زندگی یعنی محکوم به سختی زندگی جاده ای ......................
-
بهار
جمعه 19 خردادماه سال 1391 14:33
کی گفته با یه گل بهار نمیشه ؟ وقتی اون گل تو باشی و زیبایی رخسارت چنان جهان را محو تماشایت کند که گویی صد چندان بهاریست در دنیا .
-
سکوت شب
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 00:18
در تک کوچه تنهایی شب چنان سر در گریبانم که مپرس در سکوت زمستانی شب چنان نالانم که مپرس در ره گذر این ظلمت چنان حیرانم که مپرس در بی نهایت تاریکی چنان چشم دوخته ام که مپرس درسکوت شب و سکوت این تنهای اشنا چنان مانده ام که مپرس ۱۸
-
غروب
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 00:57
ارام و بی صدا قدم در جاده بی انتهای سرنوشت مقصدی در نظر نیست جز دور شدن از این خاک غریب در نگاه جز غروبی تلخ و سیه نیست در انتظاری بی غروب و................
-
ارام
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 19:53
برای کشتنم مسپارم به جلاد دشنه بدست اندکی تامل و انگاه اندیشه ای تازه کن اری کافیست برگیری ان نگاه ارام و زیبا را.........
-
گلبرگ
شنبه 30 مهرماه سال 1390 21:09
من اون گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم به پیش هر کس و نا کس پی مرهم نمی گردم زمین خاکیم اما غرورم کم نمی گردد . من اون دردم که هر جایی پی مرحم نمی گرده چه غم دارم اگر دنیا به کام من نمی چرخه من اون عشقم که با هرکس سر سفره نمی شینه من اون شوقم که اشکامو به جز محرم نمی بینه اگه من...
-
مرداب
جمعه 29 مهرماه سال 1390 22:38
یک قدم به جلو و صد قدم به عقب؛ روزهایم پر شده از این تکرار روزهایی هیچ و پوچ روزهایی که با رنگ سیاه خود زندگی ام را سیه و تار کرده و دست و پایم را برای رهایی از خود بسته است چه بیهود تلاشم چه بی حاصل فریادم که بی صداست درقعر این مرداب به دنبال روزنه ای به دنبال روشنایی روز به دنبال صدایی اشنا و به دنبال نگاهی که...
-
روزگار
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 20:31
روزگار با ما نساختی نگذشت دیده ز ما گرفتی نگذشت چشم بر در بسته دوختیم نگذشت دل به ساقه خشکیده بستیم نگذشت پای در راهی بی انتها گذاشتیم نگذشت ما را بدست سرنوشتی شوم سپردی نگذشت سهم ما از زیبایی روز؛غروبی دلگیر شد نگذشت دم و بی دم دلم زانوی غم بغل گرفت نگذشت اکنون ببین ای روزگار حال مرا . سایه سیاهی بر زندگی ام افتاده و...
-
تابوت
دوشنبه 25 مهرماه سال 1390 23:27
روزگاری به امید و ارزوگذشت عمری بر باد و ناله ای بر جان بی خبر از گذر این رود روان باشد ارزانی دنیا این عمر گران چه بی حاصل گذشت این عمر بنشین و بنگر این تابوت گران که در ان خفته این سنگین تن هزاران دشنه خورده از مردمان هزاران منت کشیده از نامردمان بنگرید بر این چهره که در ان هزاران ارزو خفته ارزهایی که داد برفنا این...
-
نباشد همدمی
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 23:35
در این کوچه های بی کسی ندید کسی مارا در این شهر غریب نگرفت کسی سراغ مارا در این روزهای شب گونه. تنهایی تنها رفیق است مارا در این دنیای تاریک و بی جان هرکس به طریقی شکست دل مارا در این تاریکی و ظلمت بیا و ببین افسردن ما را در این سمت و سوی بی سوی گرفتند از ما راه را در این شکسته دل تنها بنگر صدایی اشنا را در این نگاه...
-
کاش میشد.......
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 01:50
کاش میشد این همان ارزوی دیرین کاش میشد این سر گذشت همان رویای شیرین کاش میشد از اول نوشت کاش میشد اینبار بدون غلط نوشت کاش میشد حتی یک صفحه را پاک کرد کاش میشد حتی اون اخرین لحظه را پاک کرد کاش میشدحتی تنهایی هم شاپرکی زیبا بود کاش میشد حتی لحظات تنهایی این اشنا را درک کرد کاش میشدحتی تنهایی را پنهان کرد کاش میشد حتی...
-
معبود
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 01:24
در خط به خط زندگیم همیشه احساست میکنم در تمامی نا امیدیهایم همیشه احساست میکنم در ابی بیکران و افق دوردست همیشه احساست میکنم درتمامی نگاهایم به هر سوی همیشه احساست میکنم در هر بغضم و هر شادیم همیشه احساست میکنم در هر سکوتم و هر فریادم همیشه احساست میکنم در تمامی لحظات تنهایی و تمامی لحظلات بی قراریم در تمامی نیازهایم...
-
مرد
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 01:20
مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش ، کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ، کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ، خیابان ساکت بود ، فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد در پس کورسوی نور شعله های...
-
شب
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 00:30
شب پرده ایست بر دیدگان روزگار شب حصاریست بین منو این روزگار شب را دریابم تا بنگرد بر من این روزگار شب را تا به سحر سر کنم با این روزگار شب را به کدام امید و ارزو سپارم به این روزگار شب همراه تنهایی ام شب همدم رهاییم شب ره سپار جاده های بی انتها شب تنها یار من تنهای بی اشنا
-
زندگی
جمعه 21 مردادماه سال 1390 23:05
لحظه ای در کنار هم لحظه ای به یاد هم لحظه ای بدون اما و اگر لحظه ای بدون خزان گذشته لحظه ای بدون نگاهی غمگین لحظه ای بدون اهی حسرت الود لحظه ای به امید اینده لحظه ای بخشیدن یک لبخند لحظه ای درانتظار..................... زندگی گذر همین لحظه هاست لحظه هایی زیبا خلق کنیم
-
سکوت
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 19:07
در سکوت پنهان این اشنا نهفته چهره تلخ یک درد اشنا سکوتش نیست از رضایت نگاهش مانده به سمت بی نهایت گه نگاه به سوی اسمان گه نگاه به این زمان گه بیند دنیا را چنان گه نبیند این زمین و زمان در ساحل این دریای سکوت .موجی نیست. پرنده ای نیست تنها تنهایی نشسته میکشد نقش اهی برجان ماسه ها
-
بهار تنهایی
شنبه 15 مردادماه سال 1390 23:23
بهارتنهایی ام امدنت راچشم به راه بودم تا با تو تک لحظه های غمزده این دل شود خزانی بر این عمر بیهوده و اهی بر این دهر اسوده تا بماند بردل این اشفته دل جای پای تو سنگین دل
-
تنهایی
شنبه 15 مردادماه سال 1390 22:39
بمان با من که بی تو صدای خسته در بادم نمی دانم چرا غمها نمیدانند که من سلطان غمهاییم در این اندوه بی پایان بمان تنها تو یادم بیا ای دوست با من باش که من تنهای تنهایم.....................
-
بساط شیطان
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 21:20
بساط شیطان دیروز شیطان را دیدم در حوالی میدان غفلت بساطش را پهن کرده بود، مردم دورش را گرفته بودند هیاهو می کردند و بیشتر چیزی می خواستند. توی بساطش همه چی بود:غرور،حرص ،دروغ، خیانت، جنایت،جاه طلبی،سرقت، مواد مخدر،بدحجابی،فحاشی و ... هرکی چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد. بعضی دلشان را می دادند،بعضی هوش و حواسشان...
-
نگاه تو
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 21:28
برای رسیدن به تو در ان سوی دیوار خیالم پله ها را دوتا یکی می پیمایم ان سوی دیوار دشتی پر از گلایول و رزهای سفید تو غرق تماشای انها و من محو تو لحظه ای دریاب این نگاه اشنا را لحظه ای نگاهی به این غریبه درد اشنا امدم به سویت گفتم شاید لحظه ای نگاهت افتد به نگاهم . ارام و اهسته همان پله ها را برمیگردم تا انتخاب کنم یکی...
-
تفاوت عشق و ازدواج
جمعه 7 مردادماه سال 1390 23:20
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی... شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی ؟ استاد پرسید: چه آوردی ؟ با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه...
-
انتظار
جمعه 7 مردادماه سال 1390 23:06
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ... ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ... کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ... کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو میرساندم.. بدون تو عاشقی برایم عذاب است میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای...
-
عشق
جمعه 7 مردادماه سال 1390 22:52
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» فت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس...
-
بدون تا
جمعه 7 مردادماه سال 1390 13:59
دوستی زیباست . دوستی را پاس میدارم در هردوجهان دوستی بدون تا!