خیابان ها غلغله اند...
هرکس از طرفی به طرف دیگر می رود
یکی با انگشت، اشاره اش به ویترین مغازه ای است...
یکی بساطش را پهن کرده و منتظر است انگشت اشاره بساط او را نشانه رود
یکی خرید می کند...
یکی خرید دیگری را تماشا می کند
یکی انقدر غرق در مغازه ها شده متوجه نمی شود که تنه اش را به شدت به دیگری می زند
چه آشفته بازاری است این جا!!!
هرچه خرید در سال داری یک طرف، اما خرید شب عید چیز دیگری است
همه در تکاپو هستند...
ماهی گلی ها تند و تند در ظرف می چرخند تا جلب توجه کنند...
می خواهند بگویند ما را ببر برای سفره ی هفت سین
اما چند ثانیه بعد ...
اصلا یادشان می رود چه گفته اند!
خیلی بامزه است...
من عاشق این حافظه کوتاه مدت ماهی گلی ها هستم
فقط چند ثانیه کافی است تا یادش برود ...
یادش برود دست زبر ماهی فروش را ...
یادش برود تور کوچک ماهی فروش را ...
یادش برود جدایی از وان و رفتنش به تنگ کوچک شیشه ای را...
وقتی وارد تنگ شد باز می شود آن ماهی مهربان و پر جنب و جوش
عاری از هر نوع کینه ای
حتی قدردان هم می شود
قدردان دست تو که هر روز برایش خرده نان میریزی...
که آب تنگش را عوض میکنی...
که به تنگش با ناخنت ضربه میزنی که نگاهت کند...
که برایش صدف میگذاری در تنگ تا حس بهتری داشته باشد...
ماهی ها به همین راحتی خوشحال می شود
شما چطور؟ شما چطور خوشحال می شوید؟
سخت یا آسان؟
........
نوروز آریایی مبارک ...