دیگر داربی های شهر برایم اهمیتی ندارند
قرمز و آبی
چه فرقی دارد ....
وقتی بدون تو
تمام رنگ ها خاکستری اند ....
دیگر داربی های شهر برایم اهمیتی ندارند
قرمز و آبی
چه فرقی دارد ....
وقتی بدون تو
تمام رنگ ها خاکستری اند ....
مخاطب خاص باشی
یا عام
فرقی نمی کند
من اول شخص مفردی هستم
که عاشقت شده است.
چشمانت را که به من می دوزی
دامنم پر از پولک شعر می شود
پری ماهی کوچک تو می شوم
ساکن در اقیانوس آرام دلت
که با یک بوسه
عاشقت می شوم ...
فهیمه صفاریه
پی نوشت :
هرچه دلم را خالی می کنم
باز پر می شود
از تو
عجب برکتی دارد دوست داشتنت ...
دارم میرم سربازی دوستان عزیزان کسانی که دوستون دارم خداییش خیلی دلم براتون تنگ میشه
دلم خیلی پره از کجاش بگم
میخواهمتــــــــــــــــــــ…
ولــــی…
دوری…
خیلی خیلی دور
نه دستم به دستانـــــــت میرسد
نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ
بغض نیمه کاره
تکرار دروغ هایت
گلویم را می فشارد
چشم هایم را می بندم
از ساده لوحی بی شرم خاطراتم بیزارم
آنگاه که از خودم می پرسم:
«هنوز دوستم دارد؟!...حتی به دروغ-»
قصه عشق تو هم دیگه رسید به انتها
شدی رفیق نیمه راهو رفتی با غریبه ها
باز هم من موندمو یه آلبوم از خاطره ها
تویی و گلدونه جدیدو شهری از آرزوها
میبوسم عکساتو میبخشمت میون اشکها
وقتشه باورکنم دنیا رسمشه این نامردیها
برو وتنهام بذار شاید بازم عاشق بشم
عاشق چشمی بشم که دوره از رنگ و ریا
یادته دیدار آخر چی میگفتم با چشمام...
فهمیدم وفا نداشتی .. من میرم بیتو و تنها
تو برای من تعریف زندگی بودی
من برای تو...
یک نردبان بلند!
گاهی ارتفاع پست ترین جای زمین است.
جایی که تو ایستاده ای...
قصه عشق تو هم دیگه رسید به انتها
شدی رفیق نیمه راهو رفتی با غریبه ها
باز هم من موندمو یه آلبوم از خاطره ها
تویی و گلدونه جدیدو شهری از آرزوها
میبوسم عکساتو میبخشمت میون اشکها
وقتشه باورکنم دنیا رسمشه این نامردیها
برو وتنهام بذار شاید بازم عاشق بشم
عاشق چشمی بشم که دوره از رنگ و ریا
یادته دیدار آخر چی میگفتم با چشمام...
فهمیدم وفا نداشتی .. من میرم بیتو و تنها
برای رسیدن به ارامش به اغوش تو محتاجم.همیشه مادیات همه دارایی
یکنفر نمیتونه باشه گاهی
حتی یک احساس میشه همه سرمایه زندگیت.مثل من که حالا عشق
تورو تو سینه دارم
چطور بگم که دلتنگ توام تویی که مونس شب های دل بی قراری ام بودی -
چطور بگم که باغ دلم به غم نشسته واز دوری تو دلتنگ شده
چطور بگم که وجود تو... گرمای صدای دلنشین توبه من آشفته زندگی می بخشه؟
چطور بگم که این دل بی طاقت بهانه تو را می گیرد؟
چطور بگم که دستانم گرمی دستانت را می خواهد؟
اي تنهاترین ستاره زندگی من
پشت پنجره دل تنگم به انتظار لحظه با تو بودن می مانم
تا با آمدنت دل بی قرارم را آرام کنی
در افسانه هاي هندي آمده است كه خداوند موجودي را خلق كردونامش را مرد گذاشت
واز او پرسيد:آيا از اينكه تو را خلق كرده ام راضي هستي ؟
جواب شنيد :هرگز!!
پرسيد چه مي خواهي تا راضي شوي؟
گفت آينه اي مي خواهم كه بزرگي خود را در آن ببينم .
صندوقچه اي مي خواهم كه جواهراتم را در آن قرار دهم
باللشي مي خواهم كه هنگام خستگي برآن تكيه دهم
نقابي مي خواهم كه هنگام ضرورت در پشت آن مخفي شوم
بازيچه اي مي خواهم كه با آن شاد شوم
مجسمه اي مي خواهم كه زيبايش چشمم را نوازش دهد
انديشه اي مي خواهم كه در آن غوطه ور شوم و
مشعلي مي خواهم كه با آن راهنمايي شوم.
سپس خداوند عالم زن را برايش خلق كرد.
یکی را دوست میدارم
ولی افسوس، او هرگز باور نمی کند .
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که
او را دوست میدارم
ولی افسوس
او هرگز نگاهم را نمیخواند
به برگ گل نوشتم من که
او را دوست میدارم
ولی افسوس
او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او سلام من رسان و بگو که
او را دوست می دارم
ولی افسوس
یک ابر سیه آمد ز ره روی ماه تابان را بپوشانید.
صبا را دیدم و گفتم: صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم که
او را دوست میدارم
ولی افسوس
ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید.
کنون وامانده از هرجا دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست میدارم
ولی افسوس
او هرگز باورم نمی کند
باز هم می گویم تو را دوست می دارم
دانلود فیلمتو از دردي كه افتادست بر جانم چه ميداني؟
دلم تنها تو را دارد ولي با او نمي ماني
تمام سعي تو كتمان عشقت بود
درحالي كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهاني......
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید
را از هر طرف که بخوانی
درد است
امان از درمان
که وارونش نامرد است
به آسمون سپردم چشم از تو بر نداره
مراقب تو باشه سرت بلا نباره
تا تو نخوای نتابه ، دلت گرفت بباره
همیشه با تو باشه ، تو رو تنها نذاره
افتاب مهرش
در آستان قلبم
همچنان پابرجاست
و هرگز غروب نخواهد کرد.
دوستت دارم
آمدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد
عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد
گریه ی تلخی در آغوشت کنم اما نشد
نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم
سعی کردم فراموشت کنم اما نشد ...
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم !
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم !
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم !
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم !
کودکان را دوست دارم
ولی از آئینه می ترسم !
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم !
عشق خلاصه مي شود در چشمان تو
با تيتر بزرگ دوستت دارم
من
پاورقي كتاب عشق توام
در توصيف يك عاشق ...
در عرض یک دقیقه می شه
یکی رو خورد کرد ... در عرض یک ساعت
می شه کسی رو دوست داشت ... در عرض یک
روز می شه عاشق شد ... ولی یه عمر طول
می کشه تا کسی روفراموش کنی
با صفحه ی شطرنج دلم چه کرده ای؟؟؟؟
که سربازهای حرفهایم تفنگ سکوت رو به من گرفته اند
قلعه های شادی ام فرو ریخته اند
اسبهای صداقتم رام تو گشته اند
فیلهای غرورم به زانو درامده ند
وزیر غیرتم در دوئل باخته
و شاه دلم همان یک حرکتش را به تو بخشیده
عشق یک بازی بود
من چه بی تجربه بازی کردم