گفتوگوی پسرا و  دخترا با تلفن

 
 
تلفن زنگ می خورد :
 
 
گفتگوی دو دختر پای تلفن:
سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگم... بوس بوس  خنده دار ، www.taknaz.ir
 

گفتگوی دو پسر پای تلفن:
بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر  خنده دار ، www.taknaz.ir
 
 

بعد از قطع کردن تلفن :
 

دخترها:
واه واه واه !!! دختره ایکپیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد  خنده دار ، www.taknaz.ir
 

پسرها:
بابا عجب بچه باحالیه این حمید خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه خنده دار ، www.taknaz.ir
.
.
.
.
.
.....................................................نظر یادتون نره..............................................................

                                     عاشق واقعی

سیلام به دوستای گلم...

خوفید خوشیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید؟؟؟؟؟؟؟؟

خوف خدارو شکر...

شرمنده کمی دیر دیر آپ میکنم....

آخه حالشو ندارم.اینبار گفتم ازم ناراحت نشین آپ کنم تا با کفش دنبالم نکنین.

امیدوارم خوشتون بیاد..

راستی هر کی نظر نزاره ایشالله شوهرش یا زنش کچل باشه.(شوخی بود به دل نگیرین.)

            تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

       ......................................................................................................

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری ؟ چرا عاشقم هستی ؟

پسر گفت : نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم

 دختر گفت : وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی ؟!!!!

 پسر گفت : واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم

 دختر گفت : اثبات؟!!!! نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم . شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد اما تو نمی توانی این کار را بکنی !!!!

 پسر گفت : خوب ... من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی

چون صدای تو گیراست

چون جذاب و دوست داشتنی هستی

چون باملاحظه و بافکر هستی

چون به من توجه و محبت می کنی

تو را به خاطر لبخندت دوست دارم

به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم

 

دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد

 

چند روز بعد دختر تصادف کرد و به کما رفت

 

پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت

 

نامه بدین شرح بود :

عزیز دلم !!!تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم ..... اکنون دیگر حرف نمی زنی پس نمی توانم دوستت داشته باشم

دوستت دارم چون به من توجه و محبت می کنی ...... چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی نمی توانم دوستت داشته باشم

تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم ..... آیا اکنون می توانی بخندی ؟ می توانی هیچ حرکتی بکنی ؟ ...... پس دوستت ندارم

اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد در زمان هایی مثل الان هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم

 

آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار؟

نه

و من هنوز دوستت دارم . عاشقت هستم


                 تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

                                      دخترک فداکار

سلام دوستان عسیسم.چطور مطورین.

حالتون خوبه.خوشین سلامتین.

خوب خدارو شکر.

ببخشید من یه کمی دیر دیر آپ میکنم.از همتون عذر میخوام.

با یه آپ زیبا با عنوان بالا در خدمتتون هستم..

                            از خدا بهترینارو براتون آرزو میکنم.همتونو دوس دارم.

                تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

              ....................................................................................................

 

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.

 وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.


گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

آوا، آرزوی تو برآورده میشه.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.


اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.


نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

      .......................................................................................................................

                                          پیرمرد و دختر     

 

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

                   ...............................................................................................

                                    امیدوارم از آپم خوشتون اومده باشه.

                                              به امید دیدار

          تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

          چه زیباست تابستان

سیلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام دوستان خلم....ببخشید گلم...

امروز دومین روز از ماه تیر و دومین روز تابستونه...امیدوارم امتحاناتتونو خوف داده باشین

 روزاتون آفتابی شباتون مهتابی باشه. 

تابستون خوبی براتون آرزو میکنم...بعد  مدتها خواستم یه مطلب باحال براتون بزالم تا حال کنین..

دالم فک میکنم چی براتون بزالم.

آها فهمیدم

هیچی ی ی ی ی ی ی ی ی ی

شوخیدم م م م م م م م م م م م

راستی راستی اکه هرکی به وبم اومد نظر نزاله امید وارم کچل بشه

از خدا بهترینارو براتون آرزو میکنم......همتونو دوس دالم

            تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net 

                         ..........................................................................................................

بهار رفت؛ بی صدا، بدون اینکه کسی صدای گام های خسته اش را بشنود؛ اما جای پایش ماند تا سالی دیگر که دوباره بیاید و دوباره دل و جان را به شکفتن وا دارد.

تابستان آمد؛ با کوله باری از گرما و بارهای سرخی که بر تن درختان بهاری خواهد کاشت. اولین شب تابستان است و شب میعاد من و تو با آن آبی فرسوده و رنگ پریده. هر چند از طبقه پنجم به آسمان پرستاره می نگریم و دیگر خبری از آن حوض آبی و آب نیست ولی آن ملحفه آبی با گل های ریز کوچکش هنوز هست. هنوز هم هر سال آن را از میان کوه رختخواب ها بیرون می کشیم و بر زخم های فرسوده اش مرحم می گذاریم.

آن سال ها تابستان که می شد، با بسته شدن درِ مدرسه ها، درِ دوستی و شیطنت بازتر می شد. مثل هر سال، پدر تخت ها را می گذاشت زیر درخت انار و مادر حوض را پر آب می کرد. مادربزرگ مثل هر تابستان یک ماهی می آمد و مهمان دل هایمان می شد و هر شب ما را با قصه های شبانه اش به خواب می برد و صبح ها با بوی عطر چای هل دارش از خواب بیدار می کرد.

یادت که هست با هم می رفتیم زیر همین ملحفه آبی رنگ و ستاره ها را نگاه می کردیم. ملحفه سال به سال رنگش می پرید و کوچک تر می شد و در عوض، ما سرخ و سپیدتر می شدیم و بزرگ تر.

به هم قول داده بودیم که این ملحفه را به عنوان مونس شب های قد کشیدن مان نگاه داریم و عطر گل های شب بوی آن سال ها را همیشه از لای تار و پودهای گل های فرسوده آن استشمام کنیم.

تابستان آن سال ها، کارمان کشف زوایای پنهان خانه بود و بعد رفتن به گوشه تنهایی دختران همسایه، سرک کشیدن به کتاب های دیگران که دیگر کار هر روزمان بود. کتاب ها جلوی رویمان بود و ما در درون آنها. اکتشافات و اختراعاتی هم که از این مطالعات داشتیم دیگر جای خود داشت. یادت که هست می خواستیم کتاب پرنده درست کنیم و این کتاب ها بالای سر خانه ما و ژیلا، ثریا و پری پرواز کنند. کتاب هایی که خودشان حرف بزنند و راه بروند و ... .

حالا اینجا پشت این پنجره رو به خیابان، میان سر و صدای بوق ماشین ها، هر چند خبری از آن کتاب های پرنده نیست و نمی دانیم چه بر سر دوستان خانه قدیمی مان آمده، اما هنوز یک چیز ما را به آن خاطرات گذشته پیوند داده است و آن چیزی نیست جز همان ملحفه آبی که هنوز هم وقتی به رویمان می کشیم عطر شب بوهای سال های پیش در جان مان زنده می شود و حس می کنیم هنوز نوجوان هستیم و پر از شور زندگی، پر از حس و حال کشف چیزهای جدید و اختراع هایی که فکر می کردیم تا آن وقت به فکر کسی نرسیده است.

دوباره با ملحفه خاطرات، جوان می شویم، به قصه های مادربزرگ می رویم، سوار اسب بالدار می شویم، به قصر قهرمان قصه های کودکی امان سری می زنیم و روی پای مادربزرگ خواب مان می برد و با صدای اذان گفتن پدر از خواب بیدار می شویم و نماز می خوانیم.

تابستان ها می آیند و می روند هر سال، پشت سر هم بدون اینکه فکر کنیم به ما خوش می گذرد یا نه. بدون اینکه بدانیم وقتی مدرسه نیستیم، هر روز صبح چه کار می کنیم و روزهایمان را چطور به شب می رسانیم.

بیا با هم قراری تازه بگذاریم. بیا، بیا تو هم کنار پنجره بایست. هر چند هر دو هم سن هستیم و شبیه به هم و داریم توی یک رشته و یک کلاس توی دانشگاه درس می خوانیم، ولی بیا به هم قول بدهیم که احساس مان مثل هم و حتی دیگران نباشد. بیا خودمان را بهتر بشناسیم، آدم های دور و برمان را خوب نگاه کنیم، در گردش بهار و تابستان بیندیشیم و در میان همه چیزهایی که دیده ایم و شنیده ایم، احساس مان را نسبت به خالق شکوفه های انار بنویسیم. شکوفه هایی که حتما باز هم هر سال تابستان که می شود توی حیاط قدیمی، حوض آبی را سرخ باران می کنند و ملحفه آبی دوباره هوای شب بوها را به همه جا می پراکند. بیا و از عطر وجود یکتای جهان بنویسیم و تابستان هایی که با وجود رحمت او همیشه برایمان سبز و بهاری است.

        تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

عشق چیست؟...عاشق کیست؟...

عشق یعنی مستی و دیوانگی 

 


         عشق یعنی با جهان بیگانگی                   عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

                            عشق


یعنی سجده ها با چشم تر

                                      عشق


یعنی سر به دار آویختن

                                                 عشق


یعنی اشک حسرت ریختن

                                                           عشق 

                                                            عشق


یعنی مست و بی پروا شدن

                                                       عشق


یعنی سوختن یا ساختن

                                                 عشق


یعنی زندگی را باختن

                                        عشق


یعنی انتظار و انتظار

                                 عشق


یعنی هرچه بینی عکس یار

                        عشق


یعنی دیده بر در دوختن

              عشق


    عشق یعنی لحظه های التهاب


یعنی در فراقش سوختن

    عشق


یعنی لحظه های ناب ناب

             عشق


یعنی سوز نی ، آه شبان

                        عشق




                                 عشق


یعنی شاعری دل سوخته

                                           عشق


یعنی آتشی افروخته

                                                    عشق


یعنی با گلی گفتن سخن

                                                              عشق


یعنی خون لاله بر چمن

                                                                      عشق


یعنی شعله بر خرمن زدن

                                                                       عشق


یعنی رسم دل بر هم زدن

                                                             عشق


یعنی یک تیمّم، یک نماز

                                                    عشق


                                           عشق یعنی با پرستو پر زدن


یعنی عالمی راز و نیاز

                                  عشق


یعنی آب بر آذر زدن

                          عشق


یعنی چو*احسان پا به راه

                عشق


یعنی همچو یوسف قعر چاه

        عشق


یعنی بیستون کندن به دست

   عشق


یعنی زاهد اما بُـت پرست

   عشق


یعنی همچو من شیدا شدن

       عشق


یعنی قطره و دریا شدن

                                     عشق


یعنی یک شقایق غرق خون

                                                             عشق


یعنی درد و محنت در درون

                                          عشق


یعنی یک تبلور یک سرود

    عشق


یعنی یک سلام و یک درود


یعنی معنی رنگین کمان

                 تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

              .....................................................................................................................

عاشق کیست:

عاشق کیست

امیری به شاهزاده خانمی گفت :

من عاشق توام ...

شاهزاده گفت :

زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است ...  

امیر برگشت و دید هیچکس نیست .  

شاهزاده گفت: عاشق نیستی !!!!  

عاشق به غیر از معشوقش به کسی نظر نمی کند ... !!

 تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

عید نوروز اومد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!کاراتونو انجام دادین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.............سلام دوستان گلم....این آخرین آپ سال ۸۹ هست

..........................امیدوارم از خوندنش لذت کافیو ببرین.....

....................صافو ساده میرم به اصل مطلب

                 تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net


گور باباي غم ، گور باباي عشق شکست خورده ، گور باباي نا اميدي بخاطر چيزايي که بدست نياوردي، هيچ وقت يادت نره دنيا به آخر نرسيده و تا زنده اي زندگي ادامه داره و تو بايد اميد داشته باشي و ازتک تک لحظات زندگي لذت ببري و از طبيعت درس بگيري !


اره طبيعت بايد ببينيش و حسش کني تا بتوني درس زندگي ازش بگيري تاحالا به درختا توجه کردي توي زمستون خشک خشکن انگار که مردن ولي تا بوي سال نو و بوي فروردين رو حس مي کنن شروع به شکوفه دادن مي کنن و دوباره زنده ميشن و رنگ شادي رو به خودشون مي گيرن .


اگه تونستي دنيا و اطرافيانتو همينطور که هستن بپذيريشون و مهمتر از همه خودتو همينطور که هستي بپذيري اون وقت خيلي مسائل برات راحتتر ميشه و مي توني به جلو پيش بري و حتي مي توني خودتو راحتر بفهمي و درک کني و استعدادهاي که درون تو هستن بفهمي و پيشرفت کني .


وقتي تو دنبال چيزي يا کسي يا راهي هستي و بدستش نمياري چشمت و ذهنت فيلتر مي شه روي اين موضوع که تو نمي توني بدستش بياري يا تغييرش بدي اون وقت چيزاي يا راهاي بهتر و يا کسايي بهتر در اطراف توست که تو را راحتتر به مقصدت ميرسونه  ولي چشم تو فيلتر شده روي اون موضوع و تو نمي ببينيشون و همش خوتو اذيت مي کني و سرزنش مي کني براي چيزي که شايد از اول درست نبوده يا مال تو نبوده .


پس بشين با خودت خلوت کن و فيلترها رو بردار و دنيا اطرافتو ببين و در جريان زندگي باش و زندگي کن و نااميدي رو از دلت پاک کن و ديگه خودتو سرزنش نکن که چرا اين اتفاقها براي من افتاده يا چرا رفت کسي که تمام زندگيم بود يا چرا من بهترين نيستم و چرا من به دانشگاه نرفتم اين سرزنش ها فقط تو رو اذيت مي کنه  پس ديگه سرزنش ممنوع .


اگه اين اتفاقاي بد براي تو افتاده شايد در وسط هاي راه زندگي به جاده خاکي زدي و راهتو گم کردي و راهتو دورتر کردي پس غم نخور و غصه اي بدل نيار . و بايست و از اونجايي که به جاده خاکي زدي برگرد و راه مستقيم رو پيش بگير اين دفعه که بر مي گردي با کلي تجربه برگشتي و مي دوني چيکار کني ولي حق نداري خودتو سرزنش کني که چرا من به جاده خاکي زدم چرا من اين کارارو کردم و چراهاي ديگه چون جزء ناراحتي براي تو چيزي نداره اتفاقاي بد رو فراموش کن و چيزهاي مثبتشو ازش درس بگير و چيزهاي منفي رو بنداز دور .


اگه اون مال تو بود پيشت مي ماند و تو براش ارزشمند بودي . پس مال تو نبوده و تو براش ارزشي نداشتي اين رو اگه پذيرفتي اون وقت ديگه غم تو دلت راه نمي دي و مي گردي تا کسي رو پيدا کني که تو براش ارزشمند باشي و مال تو باشه .


اگه تو نتونستي دانشگاه قبول بشي ناراحتي و نااميدي چيزي جز دور کردن تو به مقصد براي تو نداره غم و نااميدي رو بنداز دور و مثل درختا دوباره از اول راه شروع کن .


پس هيچ وقت و هيچ وقت و هيچ وقت خودتو سرزنش نکن هميشه به ياد بيار که تا زنده هستي زندگي در جريانه و بخاطر غمهاي تو نمي ايسته تو بايد به مقصدت برسي تو براي بيهوده گذروندن به دنيا نيومدي تو براي گريه کردن بدنيا نيومدي بايد زندگي کني و از تک تک لحظات زندگي لذت ببري و از زندگي درس بگيري که بهترين باشي همه چيز رو بر حساب قسمت نذاري و بگي اين اتفاق افتاد برام چون  قسمتم يا سرنوشتم بوده من منکر اين نمي شم ولي مي دونم همه اتفاق ها رو سر قسمت نمي شه خراب کرد يادت نره تو حق انتخاب داري و تواي که مي توني بهترين انتخاب رو بکني و مي توني هم بدترين رو انتخاب بکني. خدا براي تو چند راه رو ميذاره اين چند راه در سرنوشت تو هست از  اين چند راه بايد بهترين راه رو انتخاب کني تا زودتر به مقصدت برسي

عید نوروز بهترین موقع برای شاد بودن ودرکنار دوستان و خانواده بودنه پس لحظه های خوب زندگیو از دست ندین......                        از خدا بهترینارو براتون آرزو میکنم

             تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

                 خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا عشقم از دستم رفت

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
-
-
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .
بعد می خندید . می خندید و…
منم اشک تو چشام جمع میشد .
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .
قدش یه کم از من کوتاه تر بود .
وقتی می خواست بوسش کنم ٫
چشماشو میبست ٫
سرشو بالا می گرفت ٫
لباشو غنچه می کرد ٫
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ٫
لبامو می ذاشتم روی لبش .
وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .
می سوختم .
همه تنم می سوخت .
دوست داشت لباشو گاز بگیرم .
من دلم نمیومد .
اون لبامو گاز می گرفت .
چشاش مثل یه چشمه زلال بود ٫صاف و ساده …
وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ٫
نخودی می خندید
شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .
من هم موهاشو نوازش میکردم .
عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .
شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .
دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ٫
لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید٫
جاش که قرمز می شد می گفت :
هر وقت دلت برام تنگ شد٫ اینجا رو بوس کن .
منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .
تا یک هفته جاش می موند .
نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .
همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ٫
میومد و روی پام میشست .
دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ٫
می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟
می گفتم : نه
می گفت : میگه لاو لاو ٫ لاو لاو …
بعد می خندید . می خندید ….
منم اشک تو چشام جمع می شد .
اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .
وقتی جلوم وامیستاد ٫ صدای قلبمو می شنیدم .
با شیطنت نگام می کرد .
پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .
مثل مجسمه مرمر ونوس .
تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .
مثل بچه ها .
قایم می شد ٫ جیغ می زد ٫ می پرید ٫ می خندید …
وقتی می گرفتمش گازم می گرفت .
بعد یهو آروم می شد .
به چشام نگاه می کرد .
اصلا حالی به حالیم می کرد .
دیوونه دیوونه …
چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .
لباش همیشه شیرین بود .
مثل عسل …
بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .
نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .
می خواستم فقط نگاش کنم .
هیچ چیزبرام مهم نبود .
فقط اون …
من می دونستم (( بهار )) سرطان داره .
خودش نمی دونست .
نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .
تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .
بهار پژمرد .
هیچکس حال منو نمی فهمید .
دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .
یه روز صبح از خواب بیدار شد ٫
دستموگرفت ٫
آروم برد روی قلبش ٫
گفت : می دونی قلبم چی می گه؟
بعد چشاشو بست.
تنش سرد بود .
دستمو روی سینه اش فشار دادم .
هیچ تپشی نبود .
داد زدم : خدا …
بهارمرده بود .
من هیچی نفهمیدم .
ولو شدم رو زمین .
هیچی نفهمیدم .
هیچکس نمی فهمه من چی میگم .
هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ٫
هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ٫
هنوزم دیوونه ام.
................................لطفاً نظرتون رو بنویسین در مورد داستان......................................
                  تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

داستان عاشقانه بسیار زیبا

يکي بود يکي نبود        
يه پسر بود که زندگي ساده و معمولي داشت        
اصلا نميدونست عشق چيه عاشق به کي ميگن
تا حالا هم هيچکس رو بيشتر از خودش دوست نداشته بود
و هرکي رو هم که ميديد داره به خاطر عشقش گريه ميکنه بهش ميخنديد
هرکي که ميومد بهش ميگفت من يکي رو دوست دارم بهش ميگفت دوست داشتن و عاشقي
مال تو کتاب ها و فيلم هاست....
روز ها گذشت و گذشت تا اينکه يه شب سرد زمستوني
توي يه خيابون خلوت و تاريک
داشت واسه خودش راه ميرفت که
يه دختري اومد و از کنارش رد شد
پسر قصه ما وقتي که دختره رو ديد دلش ريخت و حالش يه جوري شد
انگار که اين دختره رو يه عمر ميشناخته
حالش خراب شد
اومد بره دنبال دختره ولي نتونست
مونده بود سر دو راهي
تا اينکه دختره ازش دور شد و رفت
اون هم همينجوري واسه خودش با اون حال خراب راه افتاد تو خيابون
اينقدر رفت و رفت و رفت
تا اينکه به خودش اومد و ديد که رو زمين پر از برفه
رفتش تو خونه و اون شب خوابش نبرد
همش به دختره فکر ميکرد
بعضي موقع ها هم يه نم اشکي تو چشاش جمع مي شد
چند روز از اون ماجرا گذشت و پسره همون جوري بود
تا اينکه باز دوباره دختره رو ديد
دوباره دلش يه دفعه ريخت
ولي اين دفعه رفت دنبال دختره و شروع کرد باهاش راه رفتن و حرف زدن
توي يه شب سرد همين جور راه ميرفتن و پسره فقط حرف ميزد
دختره هيچي نميگفت
تا اينکه رسيدن به يه جايي که دختره بايد از پسره جدا ميشد
بالاخره دختره حرف زد و خداحافظي کرد
پسره براي اولين توي عمرش به دختره گفت دوست دارم
دختره هم يه خنده کوچيک کرد و رفت
پسره نفهميد که معني اون خنده چي بود
ولي پيش خودش فکر کرد که حتما دختره خوشش اومد
اون شب ديگه حال پسره خراب نبود
چند روز گذشت
تا اينکه دختره به پسر جواب داد
و تقاضاي دوستي پسره رو قبول کرد
پسره اون شب از خوشحاليش نميدونست چيکار کنه
از فردا اون روز بيرون رفتن پسره و دختره با هم شروع شد
اولش هر جفتشون خيلي خوشحال بودن که با هم ميرن بيرون
وقتي که ميرفتن بيرون فکر هيچ چيز جز خودشون رو نمي کردن
توي اون يه ساعتي که با هم بيرون بودن اندازه يه عمر بهشون خوش ميگذشت
پسره هرکاري ميکرد که دختره يه لبخند بزنه
همينجوري چند وقت با هم بودن
پسره اصلا نمي فهميد که روز هاش چه جوري ميگذره
اگه يه روز پسره دختره رو نميديد اون روزش شب نميشد
اگه يه روز صداش رو نميشنيد اون روز دلش ميگرفت و گريه ميکرد
يه چند وقتي گذشت
با هم ديگه خيلي خوب و راحت شده بودن
تا اين که روز هاي بد رسيد
روزگار نتونست خوشي پسره رو ببينه
به خاطر همين دختره رو يه کم عوض کرد
دختره ديگه مثل قبل نبود
ديگه مثل قبل تا پسره بهش ميگفت بريم بيرون نميومد
و کلي بهونه مياورد
ديگه هر سري پسره زنگ ميزد به دختره
دختره ديگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نميزد
و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه
از اونجا شد که پسره فهميد عشق چيه
و از اون روز به بعد کم کم گريه اومد به سراغش
دختره يه روز خوب بود يه روز بد بود با پسره
ديگه اون دختر اولي قصه نبود
پسره نميدونست که برا چي دختره عوض شده
يه چند وقتي همينجوري گذشت تا اينکه پسره
يه سري زنگ زد به دختره
ولي دختره ديگه تلفن رو جواب نداد
هرچقدر زنگ زد دختره جواب نميداد
همينجوري چند روز پسره همش زنگ ميزد ولي دختره جواب نميداد
يه سري هم که زنگ زد پسره گوشي رو دختره داد به يه مرده تا جواب بده
پسره وقتي اينکار رو ديد ديگه نتونست طاغت بياره
همونجا وسط خيابون زد زير گريه
طوري که نگاه همه به طرفش جلب شد
همونجور با چشم گريون اومد خونه
و رفت توي اتاقش و در رو بست
يه روز تموم تو اتاقش بود و گريه ميکرد و در رو روي هيچکس باز نميکرد
تا اينکه بالاخره اومد بيرون از اتاق
اومد بيرون و يه چند وقتي به دختره ديگه زنگ نزد
تا اينکه بعد از چند روز
توي يه شب سرد
دختره زنگ زد و به پسره گفت که ميخوام ببينمت
و قرار فردا رو گذاشتن
پسره اينقدر خوشحال شده بود
فکر ميکرد که باز دوباره مثل قبله
فکر ميکرد باز وقتي ميره تو پارک توي محل قرار هميشگيشون
دختره مياد و با هم ديگه کلي ميخندن
و بهشون خوش ميگذره
ولي فردا شد
پسره رفت توي همون پارک و توي همون صندلي که قبلا ميشستن نشست
تا دختره اومد
پسره کلي حرف خوب زد
ولي دختره بهش گفت بس کن
ميخوام يه چيزي بهت بگم
و دختره شروع کرد به حرف زدن
دختره گفت من دو سال پيش
يه پسره رو ميخواستم که اونم خيلي منو ميخواست
يک سال تموم شب و روزمون با هم بود
و خيلي هم دوستش دارم
ولي مادرم با ازدواج ما موافق نيست
مادرم تو رو دوست داره
از تو خوشش اومده
ولي من اصلا تو رو دوست ندارم
اين چند وقت هم به خاطر خودت با تو بودم
به خاطر اينکه نميخواستم دلت رو بشکنم
پسره همينطور مثل ابر بهار داشت اشک ميريخت
و دختره هم به حرف هاش ادامه ميداد
دختره گفت تو رو خدا تو برو پي زندگي خودت
من برات دعا ميکنم که خوش بخت بشي
تو رو خدا من رو ول کن
من کسي ديگه رو دوست دارم
اين جمله دختره همينجوري تو گوش پسره ميچرخيد
و براش تکرار ميشد
و پسره هم فقط گريه ميکرد و هيچي نميگفت
دختره گفت من ميخوام به مامانم بگم که
تو رفتي خارج از کشور
تا ديگه تو رو فراموش کنه
تو هم ديگه نه به من و نه به خونمون زنگ نزن
فقط دعا کن واسه من تا به عشقم برسم
باز پسره هيچي نگفت و گريه کرد
دختره هم گفت من بايد برم
و دوباره تکرار کرد تو رو خدا منو ديگه فراموش کن
و رفت
پسره همين طور داشت گريه ميکرد
و دختره هم دور ميشد
تا اينکه پسره رفت و براي اولين بار تو زندگيش سيگار کشيد
فکر ميکرد که ارومش ميکنه
همينطور سيگار ميکشيد دو ساعت تمام
و گريه ميکرد
زير بارون
تا اينکه شب شد و هوا سرد شد و پسره هم بلند شد و رفت
رفت و توي خونه همش داشت گريه ميکرد
دو روز تموم همينجوري گريه ميکرد
زندگيش توي قطره هاي اشکش خلاصه شده بود
تازه ميفهميد که خودش يه روزي به يکي که داشت براي عشقش گريه ميکرد
خنديده بود
و به خاطر همون خنده بود که الان خودش داشت گريه ميکرد
پسره با خودش فکر کرد که به هيچ وجه نميتونه دختره رو فراموش کنه
کلي با خودش فکر کرد
تا اينکه يه شب دلش رو زد به دريا
و رفت سمت خونه دختره
ميخواست همه چي رو به مادر دختره بگه
اگه قبول نميکرد ميخواست به پاي دختره بيافته
ميخواست هرکاري بکنه تا عشقش رو ازش نگيرن
وقتي رسيد جلوي خونه دختره
سه دفعه رفت زنگ بزنه ولي نتونست
تا اينکه دل رو زد به دريا و زنگ زد
زنگ زد و برارد دختره اومد پايين
و گفت شما
پسره هم گفت با مادرتون کار دارم
مادر دختره و خود دختره هم اومدن پايين
مادر دختره خوشحال شد و پسره رو دعوت کرد به داخل
ولي دختره خوشحال نشد
وقتي پسره شروع کرد به حرف زدن با مادره
داداش دختره عصباني شد و پسره رو زد
ولي پسره هيچ دفاعي از خودش نکرد
تا اينکه مادر دختره پسره رو بلند کرد و خون تو صورتش رو پاک کرد
و پسره رو برد اون طرف و با گريه بهش گفت
به خاطر من برو اگه اينجا باشي ميکشنت
پسره هم با گريه گفت من دوستش دارم
نميتونم ازش جدا باشم
باز دوباره برادر دختره اومد و شروع کرد پسره رو زدن
پسره باز دوباره از خودش دفاع نکرد
صورت پسره پر از خون شده بود
و همينطور گريه ميکرد
تا اينکه مادر دختره زورکي پسره رو راهي کرد سمت خونشون
پسره با صورت خوني و چشم هاي گريون توي خيابون راه افتاد
و فقط گريه ميکرد
اون شب رو پسره توي پارک و با چشم هاي گريون گذروند
مادره پسره اون شب

به همه بیمارستان های اون شهر سر زده بود
به خاطر اینکه پسرش نرفته بود خونه
ولی فرداش پسرش رو زیر بارون با لباس خیس و صورت خونی بی هوش توی پارک پیدا کرد
پسره دیگه از دختره خبری پیدا نکرد
هنوز هم وقتی یاد اون موقع میافته چشم هاش پر از اشک میشه
و گریه میکنه
هنوز پسره فکر میکنه که دختره یه روزی میاد پیشش
و تا همیشه برای اون میشه
هنوز هم پسره دختره رو بیشتر از خودش دوست داره
الان دیگه پسره وقتی یکی رو میبینه که داره برای عشق گریه میکنه دیگه بهش نمیخنده
بلکه خودش هم میشینه و باهاش گریه میکنه
پسره دیگه از اون موقع به بعد عاشق هیچکس نشد
چون به خودش میگفت من یکی رو هنوز بیشتر از خودم دوست دارم
و عاشقشم

        بعد ار خوندن داستان حتما نظراتتونو در موردداستان بزارین...فدای همگی

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز                         

                                   

    تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net                  

 


 

دخترا ببینن حال بکنن........

              ما از دختران حمایت میکنیم

             (سازمان حمایت از حیوانات )


تصور دخترها درمورد ازدواج:
 

قبل ازدواج!
 
 
.
.
.
.
.
.
 
بعد ازدواج!؟
 
..........................................

             جواب سربالای دخترااااااااااااااااااااااااااااااا 
پسر : سلام عزیزم !! 
دختر : زهر ما , خفه شو !! 
پسر : خانمی اجازه هست من رو مخ شما کار کنم !! 
دختر : خفه شو !! عوضی !! 
پسر : دستت درد نکه , چه با ادب !!! 
دختر : خفه شو !! 
پسر : عزیز ساعت چنده ؟؟ 
دختر : خفه شو !! 
پسر : دیگه دوستم نداری ؟؟ 
دختر : خفه شو !! 
پسر : تو بم قلبم زلزله اومده !!! کمکم میکنی ؟؟ 
دختر : خفه شو !! 
پسر : حتی یه لحظه , یه لحظه پیشم بمون !! 
دختر : خفه شو !! 
پسر : مگه دوستم نداری ؟؟ پس چرا تنهام می زاری ؟؟ 
دختر : خفه شو !! 
پسر : I LOVE YOU 
دختر : خفه شو !! 
پسر : بی وفا دیگه دوستم نداری ؟؟ 
دختر : خفه شو !! 
پسر : شماره تلفنت را میدی ؟؟ 
دختر : خفه شــــــ 091.16.43.8 ــــــــو !! 
پسر : ID چی ؟؟ اونم نمیدی ؟؟ 
دختر : خفه شــــye_boos_bide_dar_rah_khoda@yahooــــ ــو !! 
پسر : یعنی اصلآ دوستم نداری ؟؟ 
دختر : خفه شو !! 
پسر : پس چرا تنهام نمیزاری ؟؟ 
دختر : خفه شو !! 
پسر :یه چی بگم !!! (( لطفآ )) 
دختر : خفه شو !! 
پسر :با من ازدواج کن !!! 
دختر : جدی میگی !!!!!!!!!! 
پسر : خفه شـــــــــــــــــــــ ــــــــو !!!!!!!!!!!!
 
فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز       
   تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net          

                                    زخم دل با.......

        به نامردی نامردان قسم خوردم که نامردی کنم در حق نامردان عالم

   در اخرين لحظه ديدار به چشمانت نگاه كردم و گفتم بدان آسمان قلبم با تو يا بي تو بهاريست

  شايد آن روز كه سهراب نوشت : تا شقايق هست زندگي بايد كرد خبري از دل پر درد گل ياس نداشت بايد اينجور نوشت هر گلي هم باشي چه شقايق چه گل پيچك و ياس زندگي اجبارست

   خيال ميکردم عشق عروسکي است که ميتوان با آن بازي کرد ولي افسوس اکنون که معني عشق را درک کرده ام فهميده ام که خود عروسکي هستم بازيچه دست سرنوشت

   خيلي سخته که توي پايیز با غريبي آشنا شي، اما وقتي که بهار شد يه جورايي ازش جدا شی

   گرچه سكوت بلندترين فرياد عالم است ولي گوشم ديگر طاقت فريادهاي تو را ندارد كمي با من حرف بزن

   اشك ها اسكي سواراني ماهرند كه از زير چشم ها شروع به حركت مي كنند و از گونه ها با مهارت مي پرند و در كنار لب ها از خط پايان مي گذرند

   خداوندا چرا دل آفريدي ؟ چرا اين دل را عاشق آفريدي ؟ اگر عاشق شدن جرم و گناه است چرا سيماي زيبا آفريدي ؟

   وقتي دهکده اي آتش مي گيرد همه دودش را مي بينند اما وقتي قلبي آتش مي گيرد کسي شعله اش را نمي بيند

   وقتي كبوتري شروع به معاشرت با كلاغها ميكند پرهايش سفيد ميماند، ولي قلبش سياه می شود

   روي ديوار مقابل پنجره‌ات قلبي كشيدم زيبا، تا ارزش عشق هميشه در خاطرت باشد، امروز تو راديدم كه روي قلبم مي‌نوشتی: زباله‌هايتان را در اين محل نگذارید

   اين روزها انگار باد به گوش آدمها مى رساند ، که چقدر تنهايم ؛ عجيب است همه مى خواهند دوستان خلوتشان را ، با من قسمت کنند ! حتما چشمهايم هر صبح ، به راحتى باران ديشب را ، لو مى دهد

   چه ساده با گريستن خويش زنده مي شويم و چه ساده در ميان گريستن مي ميريم و در فاصله ي اين دو به سادگي چه معمايي مي سازيم به نام زندگي

   دوست داشتن کسي که لايق دوست داشتن نيست اسراف محبت است

   چشمامو وقف تــو کردم، دل به خلوت تــــو بستم ، هم ترانه پس كجايي؟! من كه مردم از جدايـی، دل شكسته و غــريبم، جون ميدم اگـــه نيايی

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

           برای نیلوفر....

   نه دل در دست محبوبي گرفتار، نه سردرکوچه باغي برسردار
 از اين بيهوده گرديدن چه حاصل ؟؟ پياده مي شوم، دنيا نگهدار

   بی تو بودن کار من نیست، تا دلت نرفته برگرد

   توي اردو گاه قلبتء منم يه اسير جنگيء تو منو شکنجه ميديءتوي اين قلعه ي سنگی

   اي كه از درد دلم با خبري / قرص دل درد مرا كي مي خري؟

    ماه به من گفت،اگر دوستت به تو پیامی نمی دهد چرا ترکش نمی کنی؟

به ماه نگاهی کردم و گفتم آیا آسمان تو را ترک می کند زمانی که نمی درخشی؟

   در یک آشنایی دوستانه ما با هم دست دادیم !! تو فقط دست دادی.. و من..

همه چیز از دست دادم

   موقعي که داري واسه بدست آوردن کسي ميدوي آروم بدو چون شايد يکي هم داره واسه بدست آوردن تو ميدوه

   صوير چشمان تو را در رويا ها كشيدم، باغ گلي از جنس مريم ها كشيدم، تو گم شدي در جاده هاي ساكت و دور، من هم به دنبال نفس هايت دويدم

   باز در کلبه ی عشق،  عکس تو مرا ابری کرد.عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک ،

چشم مرا جاری کرد

   در اخرين لحظه ديدار به چشمانت نگاه كردم و گفتم بدان آسمان قلبم با تو يا بي تو بهاريست

   هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود

    مثل شقايق زندگى كن:كوتاه اما زيبا،مثل پرستو كوچ كن:فصلى اما هدفمند،

مثل پروانه بمير:دردناك اما...عاشق

   بهترينم اگر دل سپردن به تو يک خطاست به تکرار باران خطا ميکنم

   زندگي مثل بازي حکمه!! مهم نيست که دست خوبي نداري مهم اينه که يار خوبي داشته باشي؛ اينطوري ‏شايد حتي بتوني بازي باخته رو ببري

   می نويسم (( د ي د ار )) تو اگر بي من و دلتنگ مني ... يك به يك فاصله ها را بردار

   ما غم زده ي شهر خرابيم گر مئ نخوريم خانه خرابيم ما ز کس و کسي کينه نداريم

يک شهر پر از دشمن و يک دوست مثل تو داريم

   گرچه سكوت بلندترين فرياد عالم است ولي گوشم ديگر طاقت فريادهاي تو را ندارد

عزیز دلم كمي با من حرف بزن

   در صفحه شطرنج زندگی همه ی مهره های من مات مهربانی تو شدند و من قلبم را به تو باختم

   هرگز براي عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهي در انتهاي خارهاي يک کاکتوس به غنچه اي مي رسي که ماه را بر لبانت مي نشاند

   هر شب برو کنار پنجره تا ستاره ها ببيننت و حسوديشون بشه که...... ماهشون مال منه

   محبت مثل يک سکه ميمونه که اگه بيفته تو قلک قلب ديگه نميشه درش اورد اگرم بخواي درش بياري بايد اونو بشکنی

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

عشق یعنی..........

عشق يعني حسرتي دريك نگاه
عشق يعني غربتي بي انتها
عشق يعني فرصت اما كوتاه
عشق يعني مرگ اما بي صدا  
دفتر عشـــق كه بسته شـد
ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا بايد فاتحه خونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازي عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نميكنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاريكـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقــــت بود
                                                         بشنواين التماسرو
 
                      تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net