يا حق
امسال با سه كتاب در نمايشگاه كتاب تهران حضور دارم
1.مجموعه شعر "غروب اين حوالي"... چاپ دوم
2.مجموعه غزل "راس و دروغش گردن مردم"...
3.دفتر دوبيتي "ششدانگ آبادان"...
روزهاي چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم در غرفه ي انتشارات بوتيمار ديدار دوستان را چشم انتظارم.
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست...
فکر نمی کردم مرگ کسی بتواند تکانم دهد،اما تکان خوردم.ویران شدم.مثل ارگ ی که آغوش وا کند برای زلزله...
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...
و من این انسان را از دست دادم.و دیگر چراغ هم برای یافتنش بدردم نمی خورد.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما...
تا در کدام دون و جامه ی بعدی ام او را ببینم.فقط ...رفتی و رفتن تو آتش نهاد در دل...از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل...
این نوشتار تقدیم به انسانی فراتر از انسان...اسماعیل مالمیر...
و اما چاپ دوم مجموعه شعر "غروب این حوالی..." منتشر شد.
و...مجموعه غزل تازه ی من....
"راس و دروغش گردن مردم"
دوستان علاقمند می توانند،دو مجموعه را با واریز مبلغ پنجاه هزار ریال به شماره کارت 6037691083437301سپهر بانک صادرات ودرج نظر خصوصی در وبلاگ و با نوشتن آدرس دریافت کنند.
و سه غزل ...
از مجموعه ی غروب این حوالی...
غروب این حوالی را تـو بـاور می کنی یـا نـه؟!
غم و درد اهالـی را تـو بـاور می کنـی یـا نـه؟!
تمـام زندگـی مـان را سکـوتـی تلـخ پـر کـرده
خیابان های خالی را تـو بـاور می کنی یـا نـه؟!
کویر داغ و بی باران ، بر این جا سایـه گسـترده
هجـوم خشک سالی را تو بـاور می کنی یا نه؟!
نفس در سینه می گیرد، دل این جا زود می میرد
و مـرگ احـتمـالی را تو بـاور می کنـی یا نه ؟!
دراین تاریکی و وحشت ، سیاهی های بی پایان
وجـود یک زلالـی را تـو بـاور می کنی یا نه ؟!
***
" نگـاه سـبـز تـو آخـر مـرا آبـاد مـی سـازد "
بگو این خوش خیالی را تو باور می کنی یا نه؟!
و دو غزل از مجموعه ی "راس و دروغش گردن مردم"...
من و لحظه لمس دستان تو
ببخشید،دستم به دامان تو!!!
خدا می نشیند نگاهت کند
خدا هم در این لحظه قربان تو
من و هر چه معبد که در مشرق است
و کفری که دارد مسلمان تو،
قسم می خورم بعد از این منتفی است
سفر،سرزمین های بد،... جان تو!!!
به شیطان بگو گم شود بعد از این
خودم می شوم،چونکه شیطان تو!
خدا هم ندارد در این گیر و دار
صلاحیت درک چشمان تو!
*
اگر قهوه ام _ تلخ _ حتما" بنوش
که چیزی نماند به فنجان تو
چنان دوست دارم ببارم تو را
که دریا بنوشد بیابان تو
من و شهری از آهن و دود و... هیچ
قدم می زنم در خیابان تو
ترافیک این کوچه های نچسب
و سنگینی راه بندان تو
که بعد از دو ساعت پیاده روی
عبور از هیاهوی میدان تو،
در بسته و قفل و من ... پشت در
تو و اخم ناجور دربان تو!
مرا رد نکن کوچه خلوت شده است
من و این غزل،هر دو مهمان تو
من و خط فقری که عاشق کش است
اگر سفره های فراوان تو
غزل می فروشم به یک تکه نان
غزل می شود تکه نان تو
بیا باز کن این در لعنتی
که آهم نگیرد گریبان تو
خودم دوست دارم گناه تو نیست
اگر آتش و ... بوسه باران تو
که جای دعا گفتن شاعر است
غزل بازی از کنج زندان تو!
*
من و لمس این دست،ناممکن است
چنین می رسم تا به پایان تو،...
فقط التماس دعا مانده است
ببخشید،... دستم به دامان تو!!!
بیچاره آدم مسخ شیطان شد-راس و دروغش گردن مردم
سرگرم مشتی کفر و عصیان شد-راس و دروغش گردن مردم
عاشق کشی رسم قشنگی نیست-گندش نیا بالا-میاد اما
از بس که کشتی یا به زندان... –
راس و دروغش گردن مردم
یکبار من کعبه طوافی کن!-ول کن خداییتو...چیه سخته؟
در روح آدم باز طغیان شد-راس و دروغش گردن مردم
آتش مقدس نیست؟شیطان چه؟-اما مگه میشه خودت رو کن
آتش به فرمان تو شیطان شد-راس و دروغش گردن مردم
باری نمازم پیشکش بردار-مال خودت اصلا" نمیخوامش
در من ستون ذکر ویران شد-راس و دروغش گردن مردم
مذهب ندارم...دین؟ندارم نه!-کفرت نیا بالا مگه جرمه
کفری که خود منجر به ایمان شد-راس و دروغش گردن مردم
یک مشت هذیان در دهان دارم-مهمون چنتا درد بی درمون
هر چه سرودم-وای-هذیان شد-راس و دروغش گردن مردم
شعرم سراسر کفر شد بی شک-عیبی نداره گردن شاعر
باریتعالی بود-انسان شد-راس و دروغش گردن مردم
ناصر ندیمی