مرجع این شعر ...

بعد از مدت ها غزل

تقدیم به دوستان و عزیزان

 

تا مرجع ِ این شعر شود حضرت بلبل

در دست ِ من بی سرو پا چند بغل گُل

من معتقدم با تو کسی دوست ندارد

حتی بفرستد صلواتی به توکل

حیوان بدی بوده پدر جد همین مَرد

هر چند که آدم شده در سیر تکامل

آدم شده ، اما به چه شکلی ؟! پدر ِ من

یک مَرد ِ شُل و وِل شده،

بی فایده در کُل

این دسته گل بی تو پلاسیده گواه ست

در خانه ی ما چیز بدی نیست تحمل

زنها که در این شهر مرا دوست ندارند

باید به تجاوز برسم یا به توسل

من عاشق یک مَرد شدم،عشق که بد نیست

با عشق اگر داشته باشیم تعامل

بی وقفه دهانم متبرک شده با فحش

لاجرعه بدور سَر ِ من هاله ی الکل

می افتم و پا می شوم،انگار نه انگار

هذیان مکرر شده در دور تسلسل

 

*

 

حالا منم و ذهن ِ به شدت مترقی

حالا منم و فحش و خداوند و

تقابل

نه

 هیچکسی نیست که"من" داشته باشد

یک مُشت غزل در سَر ِ "من" تحت تکفل

با حضرت این شعر به هذیان که رسیدم

باید به "تهوع" برسم در بغل "پُل" !

من منتظر خودکشی ِ بی هیجانم

شاید که به حافظ بِکِشَم  دست تفال

ناصر ندیمی

سر که سر نیست...

بی هیچ حرف اضافه ای ...غزل

 

بی جهت بغض می کنی در من،

بیخودی بی حساب می خندم

دارد از دست می رود شاعر،

شعر ها را به هیچ می بندم

شاعرم

 بی تو شعر در جریان،

شاعرم

 با تو شعر در بن بست

مثل عکسی شدی که در قاب است،

تووی این چارچوب می گندم!

من اتاقم تو چارچوب دری،راه من از تو دورتر شده است

از تو رد می شود کسی اصلن؟!...

من به قول و قرار پابندم!

روز من با دو بسته قرص و سِرم،روز تو با کدام؟!...

بی خبرم

تازه ریشم بلندتر شده است،

راستی !

قرص چندمی؟!چندم؟!

با خودم حال می کنم گاهی،وقتی از تو خرابتر شده است

اینطرف ها زنی میانسال است،فکر کردم به عشق...

بستندم.

هی سَرم را به بخیه می دوزند،سر که سر نیست يك زن جنده ست !!!

من به خون دهن نمی فکرم،بسکه دندان لق شدی،کندم

من اتاقی که چند در چند است،قاب عکسی که در تو گم شده است

صبر کن!

 حاضرم مرا بکشی.

تا به این قاب ها بپیوندم!

روی تخت سفید می خوابم،با زنی که جوانتر از قبلی است

چند متری همیشه فاصله هست تا خودم را سِرم، نمی بندم!

این سِرم ها چقدر جذابند،جای طرح امیدواری هست

دست من را گرفته زن در دست،پس نمک نیستم،خودِ قندم !

دارد از دست می رود شاعر،سنگ قبری همیشه آماده ست

من خودم را نمی کشم امروز،...

صندلی...میز...چای...

شرمند م...

 

ناصر نديمي

 

یک مسلمان که می کِشم خود را...

اول و آخر یار

و اما بعد؛سلام...

می خواستم برای این پست مقدمه ی بلند بالایی بنویسم،اما،نه حوصله اش را دارم که بنویسم و نه شما حوصله ی خواندنش را...پس مدد از حضرت سلطان...غزل.

مثل دودم که  محو خواهم شد،پای قلیان که می کِشم خود را

با خودم حلقه حلقه در هیجان،تا خیابان که می کِشم خود را

چند سال است مغزِ من آشوب،چند سال است مرد کم دارم

مثل زنهای یائسه تلخم،درب و داغان که می کِشم خود را

سمت من یک دریچه انسان نیست،بی تو حیوان شدن همینجور است

حکم یک کفر محض در بغلم،دست ایمان که می کِشم خود را

در خیابان به کوچه بدبینم،تووی کوچه عبور ناممکن

خانه با ترس در نشستی تلخ،شکل دالان که می کِشم خود را

چند سالی گناه پاشیدم،مثل آبی که مرد می پاشد

روی یک کاکتوس بی حالت،تووی گلدان که می کِشم خود را

مکه رفتم خدا مرا پس زد،بی مدینه به من تجاوز شد

سنگ خورده به خانه مشغولم،یک مسلمان که می کِشم خود را

با توسل به شهوت اندام،من به غسل شراب در حمام

بعد یک بوسه با لب الهام،لای قرآن که می کِشم خود را

استکان استکان به من شک کن،تووی لیوان به چای مشکوکم

قهوه در قهوه با خودم درگیر،نقش فنجان که می کِشم خود را

یک کتابم،کلام در سر من،مرد پستی که اهل حق شده است

پس نیازم به دار معلوم است،سوی میدان که می کِشم خود را

رود گیجی که مختصر شده ام،سیروانم، که دربدر شده ام

من گدایی،که معتبر شده ام،رو به شیخان که می کِشم خود را

پاوه را رد که می کنی،خوبی،راه نوسود و نودشه گیجم

از خودم می زنم غزل بیرون،سمت سلطان که می کِشم خود را...

ناصر ندیمی

.

.

.

.

.

و اما ...

دوستانی که مایل به تهیه سه مجموعه شعر ..."راس و دروغش گردن مردم"،"ششدانگ آبادان" و "غروب این حوالی " هستند،می توانند مبلغ 8000هزار تومان – هزینه ی سه مجموعه با تخفیف + هزینه ی پست- به شماره کارت 6037691083437301بانک صادرات واریز و آدرس خود را بصورت نظر خصوصی در وبلاگ درج کنند تا کتابها به آدرس ایشان پست شود.

و يا خريد اينترنتي از سايت انتشارات بوتيمار


چقدر مانده عزیزم، به دست من برسی؟!

به نام حضرت دوست

این روزها،روزهای شاعرانه ای دارم.

نمایشگاه کتاب تهران و سه مجموعه شعر از این شاعرِ...دیدار دوستان شاعر بهترین اتفاق نمایشگاه کتاب تهران بود،و البته استقبال نسبتا" خوب مجموعه شعر های من..."راس و دروغش گردن مردم"...

و اما این روزها...

ویراستاری مجموعه شعر " این شناسنامه ی رسمی و معتبر" شعر جوان آبادان به پایان رسید.دارم می فرستمش برای ناشر...

ویراستاری مجموعه شعر " داغ تر از هوای آبادان"...برگزیده شعر های نخستین همایش بهار آبادان،خیلی وقتم را گرفته.اما تمام می شود.

دربدر دنبال یک جای دنج و خلوت می گردم.کار بدی قرار نیست بکنم.فقط می خواهم کمی فقط کمی با خودم باشم.همین...

و اما ...

دوستانی که مایل به تهیه سه مجموعه شعر ..."راس و دروغش گردن مردم"،"ششدانگ آبادان" و "غروب این حوالی " هستند،می توانند مبلغ 8000هزار تومان – هزینه ی سه مجموعه با تخفیف + هزینه ی پست- به شماره کارت 6037691083437301بانک صادرات واریز و آدرس خود را بصورت نظر خصوصی در وبلاگ درج کنند تا کتابها به آدرس ایشان پست شود.

و يا خريد اينترنتي از سايت انتشارات بوتيمار

و غزلی تازه...

چقدر فرصت خوبی ست واقعا،برسی

"درست پست شوی" و به دست زن برسی*

زنی جوان،که تو را در خودش بغل بکشد

و بعد در هیجانی به پیرهن برسی

و بعد پاره کنی دکمه  دکمه  پیراهن

بلرزی و به تماشای یک بدن برسی

و دست مرد که بر سینه ات کشیده شود

به درک فلسفه های عمیق تن برسی

و آبهای جهان...-نه-...که خشکی دهنت

به کشف تازه ای از مزه ی لجن برسی

و دست و بال گلویت به تیغ نزدیک است

که روی تخت/بخوابی،به این کفن برسی

***

درست در تن لرزان زن مچاله شوی

به شکل واقعی زن،به خواستن برسی

و آبهای جهان را که شعله ور شده اند

به ایستگاه بیاری،به یک ترن برسی

ترن به راه بیفتد،درون یک توونل

تو باز راه بیفتی،دهن دهن برسی

***

همیشه دغدغه ی مرد،در تو ریختن است

اگر به دغدغه ی داغ ریختن برسی!

*

*

*

قطار رفته و زن روی تخت بی هیجان...

***

***

***

چقدر مانده عزیزم،به دست من برسی؟!!!

"فکر می کنم مرجان ریخته گر هم چنین بندی داشته باشد.تواردی ناخواسته اما خوشایند."*

راس و دروغش گردن مردم...

يا حق

امسال با سه كتاب در نمايشگاه كتاب تهران حضور دارم

1.مجموعه شعر "غروب اين حوالي"... چاپ دوم

2.مجموعه غزل "راس و دروغش گردن مردم"...

3.دفتر دوبيتي "ششدانگ آبادان"...

روزهاي چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم در غرفه ي انتشارات بوتيمار ديدار دوستان را چشم انتظارم.

والله که شهر بی تو مرا حبس می شود

آوارگی کوه و بیابانم آرزوست...

فکر نمی کردم مرگ کسی بتواند تکانم دهد،اما تکان خوردم.ویران شدم.مثل ارگ ی که آغوش وا کند برای زلزله...

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...

و من این انسان را از دست دادم.و دیگر چراغ هم برای یافتنش بدردم نمی خورد.

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما...

تا در کدام دون و جامه ی بعدی ام او را ببینم.فقط ...رفتی و رفتن تو آتش نهاد در دل...از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل...

این نوشتار تقدیم به انسانی فراتر از انسان...اسماعیل مالمیر...

و اما چاپ دوم مجموعه شعر "غروب این حوالی..." منتشر شد.

و...مجموعه غزل تازه ی من....

"راس و دروغش گردن مردم"

دوستان علاقمند می توانند،دو مجموعه را با واریز مبلغ پنجاه هزار ریال به شماره کارت 6037691083437301سپهر بانک صادرات  ودرج نظر خصوصی در وبلاگ و با نوشتن آدرس دریافت کنند.

و سه غزل ...

از مجموعه ی غروب این حوالی...

غروب این حوالی را تـو بـاور می کنی یـا نـه؟!

غم و درد اهالـی را تـو بـاور می کنـی یـا نـه؟!

تمـام زندگـی مـان را سکـوتـی تلـخ پـر کـرده

خیابان های خالی را تـو بـاور می کنی یـا نـه؟!

کویر داغ و بی باران ، بر این جا سایـه گسـترده

هجـوم خشک سالی را تو بـاور می کنی یا نه؟!

نفس در سینه می گیرد، دل این جا زود می میرد

و مـرگ احـتمـالی را تو بـاور می کنـی یا نه ؟!

دراین تاریکی و وحشت ، سیاهی های بی پایان

وجـود یک زلالـی را تـو بـاور می کنی یا نه ؟!

***

" نگـاه سـبـز تـو آخـر مـرا آبـاد مـی سـازد "

بگو این خوش خیالی را تو باور می کنی یا نه؟!

و دو غزل از مجموعه ی "راس و دروغش گردن مردم"...

 

من و لحظه لمس دستان تو

ببخشید،دستم به دامان تو!!!

خدا می نشیند نگاهت کند

خدا هم در این لحظه قربان تو

من و هر چه معبد که در مشرق است

و کفری که دارد مسلمان تو،

قسم می خورم بعد از این منتفی است

سفر،سرزمین های بد،... جان تو!!!

به شیطان بگو گم شود بعد از این

خودم می شوم،چونکه شیطان تو!

خدا هم ندارد در این گیر و دار

صلاحیت درک چشمان تو!

*

اگر قهوه ام _ تلخ _ حتما" بنوش

که چیزی نماند به فنجان تو

چنان دوست دارم ببارم تو را

که دریا بنوشد بیابان تو

من و شهری از آهن و دود و... هیچ

قدم می زنم در خیابان تو

ترافیک این کوچه های نچسب

و سنگینی راه بندان تو

که بعد از دو ساعت پیاده روی

عبور از هیاهوی میدان تو،

در بسته و قفل و من ... پشت در

تو و اخم ناجور دربان تو!

مرا رد نکن کوچه خلوت شده است

من و این غزل،هر دو مهمان تو

من و خط فقری که عاشق کش است

اگر سفره های فراوان تو

غزل می فروشم به یک تکه نان

غزل می شود تکه نان تو

بیا باز کن این در لعنتی

که آهم نگیرد گریبان تو

خودم دوست دارم گناه تو  نیست

اگر آتش و ... بوسه باران تو

که جای دعا گفتن شاعر است

غزل بازی از کنج زندان تو!

*

من و لمس این دست،ناممکن است

چنین می رسم تا به پایان تو،...

فقط التماس دعا مانده است

ببخشید،... دستم به دامان تو!!!

بیچاره آدم مسخ شیطان شد-راس و دروغش گردن مردم

سرگرم مشتی کفر و عصیان شد-راس و دروغش گردن مردم

عاشق کشی رسم قشنگی نیست-گندش نیا بالا-میاد اما

از بس که کشتی یا به زندان... –

راس و دروغش گردن مردم

یکبار من کعبه طوافی کن!-ول کن خداییتو...چیه سخته؟

در روح آدم باز طغیان شد-راس و دروغش گردن مردم

آتش مقدس نیست؟شیطان چه؟-اما مگه میشه خودت رو کن

آتش به فرمان تو شیطان شد-راس و دروغش گردن مردم

باری نمازم پیشکش بردار-مال خودت اصلا" نمیخوامش

در من ستون ذکر ویران شد-راس و دروغش گردن مردم

مذهب ندارم...دین؟ندارم نه!-کفرت نیا بالا مگه جرمه

کفری که خود منجر به ایمان شد-راس و دروغش گردن مردم

یک مشت هذیان در دهان دارم-مهمون چنتا درد بی درمون

هر چه سرودم-وای-هذیان شد-راس و دروغش گردن مردم

شعرم سراسر کفر شد بی شک-عیبی نداره گردن شاعر

باریتعالی بود-انسان شد-راس و دروغش گردن مردم

 

ناصر ندیمی

 

علی دختر ندارد،شیر دارد...

کوچکتر که بودم،-بندرریگ، استان بوشهر-چقدر تلاش می کردیم که به حلقه های جلویی سینه زنی برویم.هر کسی یک حلقه جلوتر می رفت،مثل این بود که دارد به مرکز خورشید نزدیکتر می شود.صورتش گل می انداخت.سینه زنی بوشهری ها را دوست دارم چون فلسفه ی عمیقی دارد.اندیشه و تفکری ناب را به دنبال می کشد،که هیچ جای ایران ندیده ام و نخواهم دید.چقدر عشق می کردیم وقتی سنج بدست می گرفتیم.اوج شادی ما زمانی بود که دمام را بدست ما می دادند.بزرگتر که شدم،دوستان شرابخواره ی هرجایی را می دیدم که در این دهه دست از پا خطا نمی کنند به حرمت سالار واقعه...

این روزها ...حوصله ی تکیه و حسینیه و سینه و دمام را ندارم.چند سالی است که ندارم.چه اتفاقی بیفتد،چه دوستی درخواست کند تا به حسینیه بروم،وقتی دمام را تعارف می کنند،دلم ضعف می رود اما...

این روزها آنقدر از مظلومیت حسین ع می گویند،که آدم فکر می کند،بیچاره طفل دبستانی بوده که گیر کرده زیر دست مشتی دبیرستانی خدا نشناس...این روزها حسین ع مظلوم تر از آن روزهاست...اصلن دلم نمی خواهد برای چنین مرد مظلوم ضعیفی که اینها می گویند شعر بگویم.حالا هی سینه چاک کنند و گریه کنند که کوچکترش کنند.با این گریه ها دارند آن سرو بلند بالا را تبر می زنند.من که گریه نمی کنم.شعر هم برایش نمی گویم.آن حسینی ع که من می شناسم نه ضعیف است،نه مظلوم است و نه دست و پا بسته...آنقدر مرد بوده که جلو نامرد بایستد...این روزها به پاس مردانگی اش شادی می کنم.دوستش دارم نه بخاطر مظلومیتش،نه بخاطر تشنه بودنش- که محل ظن و شک است-بخاطر ایستادگی اش...بخاطر مرد بودنش...چیزی که این روزها کم می بینیم...سال گذشته با دوستان اهل حق روز عاشورا را برایش تنبور زدیم و خواندیم و چقدر زیبا جلوه کرد...امسال می خواهم فارغ از قیل و قال توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند- خودم را به حلقه های سینه زنی بوشهری ها بسپارم،شاید رسیدم به مرکز خورشید و سوختم...آنقدر در این سالها خام بوده ام که دیگر از خام خواری دارد حالم بهم می خورد.سالهاست دارم خودم را به بی دینی می زنم.سالهاست:

به شیطان بگو گم شود بعد از این

خودم می شوم چونکه شیطان تو...

می خواستم با شعر دیگری بروز کنم.دیدم نمی شود.یک غزل از سالها پیش داشتم.سالهای ایمانم و چند دوبیتی...

باشد برای کفر امروزم...

یا علی مدد...

هجوم فاجعه

حتـی بـرای شعـر و غـزل دیـر مـی شـود

وقتـی هـجـوم فـاجعـه تکـثیـر مـی شـود

زینب به آفتاب چه خوش خیره مانده است

بـا این نگـاه ، واقـعـه تفـسـیر مـی شـود !

وقـتـی بـه زخم هـای شمـا فکـر می کنـم

دل بـی قـرار ضربـه ی شمـشیـر می شـود

فصـل سکـوت نیـست که دل بـا نگـاه تـو

باید نوشت و گفت : "نمک گیر می شود"!...

***

و چند دوبیتی...

بیا گیسو بیفشان،دختر شعر                                              مرا در شعر بنشان،دختر شعر

به ذکر کربلا،زینب س ،بفرما                                          جهانی را برقصان،دختر شعر

***

کمی دلگیرم و باران ندارم                                              شبیه کافری ایمان مدارم

سلام ای دختر مولا بفرما                                               دلم را زیر پایت می گذارم

***

اگر پابوسی ام تاخیر دارد                                              دوبیتی های من تاثیر دارد

نشستم فکر کردم،بعد...گفتم:                                         علی ع دختر ندارد ، شیر دارد!

***

کمی عشق از ازل آورد ، برداشت                                  علی ع ،زینب نوشت و درد برداشت

دوبیتی از لب زینب س که می ریخت                              تمام کربلا را مرد برداشت

***

همین که می نشینم می سرایم                                          تمام عقده ها را می گشایم

من و شهر شما،امر محالی است                                     شفاعت می کنی بانو ،بیایم؟

***

شبیه ابرهای بیقراری                                                     چه حجم مبهمی در سینه داری!

بیابانی ترین شعر جنوبم                                                  خدارا خوش نمی آید نباری

***

عنایت کن به این نا بنده بانو                                            دل و گرمای آتشخنده بانو

تو را آنطور که ،باید،نگفتم...                                         به پایان می رسم ،شرمنده ، بانو

ناصر ندیمی

 

 

 

برای مردم سرسبز ایران...

سلام

عادت به نوشتن مطلب قبل از شعر ندارم.این غزل را چند وقت پیش در صفحه فیس بوک خودم به اشتراک گذاشتم،البته با ردیف"هست،اینجا"...اما ترجیح دادم ردیف را به شکل"هست،انگار"...تصحیح کنم.دلیلش را نمی دانم.اما احساس کردم اینطور که باشد،بهتر است...فقط همین...یا علی مدد...

هوای دیدنت را دوست دارم

به من پیچیدنت را دوست دارم

فقط می خواستم این را بگویم

گلم،...خندیدنت را دوست دارم

"برای مردم سرسبز ایران...

کویر و قحط باران هست ،انگار

کمی در سفره ام نان هست،انگار

برای مردم سرسبز ایران

دو تا سلول و زندان هست،انگار

چه فرقی می کند آدم نباشم

نوازش های حیوان هست،انگار

خدا را شکر چیزی کم نداریم

مصیبت های ارزان هست،انگار

خودم حق خدا را می فرستم

به قدر مردنم جان هست،انگار

برای تیر خوردن وقت کم نیست

امید تیرباران هست،انگار

بهار از دست ایران می گریزد

نفس های زمستان هست،انگار

خدا از دست شیطان زخم خورده ست

عفونت های شیطان هست،انگار

برای کشتن این شاعر بد

سند های فراوان هست ،انگار

اگر کاری نداری؟!رفع زحمت...

نترس ایران،که ایمان هست،انگار...


"ناصر ندیمی"

گفتم با خود:تو اهل آبادانی !!!...

سرمایه ی روز های سرگردانی

دلواپسی همیشه را می دانی

از بس که تو لاف می زنی ، می آیم

گفتم با خود:تو اهل آبادانی !!!...

*****

"نگاهی نکن..."

در این خشکسالی به باران نگاهی نکن    

به اندوه خشک بیابان نگاهی  نکن

اگر تاول و داغ دارد تنم... بگذریم     

اگر من،اگر تب، به هذیان نگاهی نکن

چقدر آشنا از تو خالی شده دستهام        

به این سفره ی خالی از نان نگاهی نکن

تن کوچه ها را از این پس لباسی نپوش                    

 سراپا اگر هست عریان نگاهی نکن

من و این خیابان و چندین بغل هرزگی                   

  به این هرزه های خیابان نگاهی نکن

در این بین اگر نسبتی با تو دارد خدا      

شفاعت نکن یا به شیطان نگاهی نکن!

تو را می شناسم تو آقای این مردمی

به این مردم خسته از جان نگاهی نکن

تفاوت ندارد نباشی در این دور و بر

به این دور و بر حتی الامکان نگاهی نکن

تو را از ته دل اگر قرنها خوانده ایم        

جسارت شده خوب دوران، نگاهی نکن

غزل ها نوشتیم و هرگز عنایت نشد !

به این شاعران غزلخوان نگاهی نکن

بیایی،نیایی،... به من نیست مربوط ،... نه!!!        

  به این ارتباطات پنهان نگاهی نکن

اگر کفر شد این غزل، جان آقا،... ببخش              

به این جرم در حد زندان نگاهی نکن

سراغ من خسته را از خدا هم نگیر        

اگر می روم رو به پایان نگاهی نکن

"ناصر ندیمی"

عجب ایران خوبی با تو داریم !!!

شمالی و جنوبی با تو داریم

طلوعی و غروبی با تو داریم

رییس رسمی !!! جمهوری ما

عجب ایران خوبی !!! با تو داریم

***

اگر کار خدا پایین و بالاست

اگر کار خدا در دست آقاست !

بپاش از هم هزاران سال تاریخ

ببخش ایران ،! که ویرانی مهیاست !

***

من و ایران و زرتشتی که خم شد

مصیبت های ناجوری علم شد

من و حالی که باید بی تو باشم

تو و دستی که بی مورد قلم شد !!!

***

بیابان را به مردم می سپارم

کمی در سفره آتش می گذارم

ببخش ایران گناه شاعرت را

اگر سرسبزی ات را دوست دارم !

***

غزل های خیال انگیز بفرست

کمی شمس از دل تبریز بفرست

اگر چه  حق نداری ! مشکلی نیست !

خدا را تا کنار میز ! بفرست !!!

ناصر ندیمی

چون سبز تو را گناه باید بکشم
یک پرچم اشتباه باید بکشم
نه...سرخ... ،سفید...رنگ دلخواهم نیست
من پرچم را سیاه باید بکشم
***
و یک غزل...
میآیی و می آیم و این فاصله نزدیک

شاید دو سه تا کوچه بی حوصله،...

نزدیک...

می آیی و از دور تماشای تو بد نیست

بگذار که نزدیک شود ولوله نزدیک

حاجی شده در مسلخ چشمان تو محکوم

شیطان و طواف و هوس هروله نزدیک

این کوچه که آبستن مشتی کر و کور است

مشتی کر و کور است به این حامله نزدیک

باید که سکوت من و این شعر بسوزد

لازم شده فریاد اگر قابله ، نزدیک...

خروار شده دور و برم مشتی ارازل

مشتی نفس کهنه و مشتی گله نزدیک

بگذار قدم بر سر این شانه مفلوک

حالا که شده حوصله هلهله نزدیک

بگذار بهم ریخته باشد تن این مرد

نظمی که بهم می خورد و زلزله نزدیک

مشغول تو باید بشوم تا نگریزی

با این همه آهو شدن و مشغله،...

نزدیک...

باید بشوم تا خود این سبزی نا جور

نزدیک به سرسبزی این غائله نزدیک...

این کوچه مرا دق ندهد جای سوال است

دق کردن این شاعر بی مسئله

 نزدیک...نزدیک...نزدیک...

ناصر ندیمی

اینجا زمین به نام تو پیوند خورده است

حتی,زمان بدست تو خود را سپرده است

من میگریزم از هوس کهنه خودم

تا آبروی اندک ما را نبرده است

تقویم سالخورده دل را ورق بزن

چون روزهای زخمی خود را شمرده است

بیچاره نیستم که نیایی سراغ من

شرمنده نیستی؟که کسی دلسپرده است؟

یک عمر جور هستی خود را کشیده ایم

شاید که بشنوی,که فلانی نمرده است

یک جای کارهای تو میلنگد ای رفیق...

*

*

*

انگار مست کرده و بسیار خورده است...

ناصر ندیمی

 

خود سرسبزی گیلان بنامت/چغازنبیل خوزستان بنامت

اگر هم بیشتر می خواهی از من/بیا ششدانگ آبادان بنامت

***

ببین...شهر شما دور است آقا/تمام راه ناجور است آقا

ضرر کردی به من چیزی نگویی/نیا چشم جهان شور است آقا...

***

خیابان های خالی جای شک داشت/من و دیوارهایی که ترک داشت

تو شرمنده که من شرمنده از تو/چقدر عشق تو درد مشترک داشت

***

 

خدا را نه ، که شیطان نوش جان کن/جهنم را بپیچان نوش جان کن

من و این سفره ی خالی بفرما/سر سفره کمی نان نوش جان کن

***

نه راه من نه تو یک راه دیگر/و مشتی جمله ی کوتاه دیگر

برو فعلن تو را لازم ندارم/قرارم با تو باشد ماه دیگر

***

به رغم این همه نا خوانده دشمن/نمی خواهی که باشی باز با من؟

من و یک کوپه ، راس ساعت سه/بیا تا ایستگاه راه آهن

***

خیالت را ببر یا مختصر کن/برو ما را دچار دردسر کن

خودت را جا نکن در دل عزیزم/کمی دلتنگیم را بیشتر کن

***

نه آرامش در این تشویش دارم/نه حتی عقل دوراندیش دارم

تو را باید بخواهم یا نخواهم/نه راه پس نه راه پیش دارم

***

الهیه ونک تجریش با تو/سری هم این وسط تا کیش با تو

خدا رامی فرستم گل بچیند/بیا ایندفعه این درویش با تو

***

زمین را جای خوب و بهتری کن/کنار دست من پیغمبری کن

علی باشد خیالم تخت تخت است/علی یعنی بیا و دلبری کن


ناصر ندیمی

و این هم برای آقا

ببین...شهر شما دور است آقا/تمام راه ناجور است آقا

ضرر کردی به من چیزی نگویی/نیا چشم جهان شور است آقا...

ناصر ندیمی

بعضی وقت ها یه دیدار کوتاه و ساده شما رو به یه جاهای خوب می کشونه.با احترام به دوست عزیز حسین میدری...

نشستم شعر هایم را تکاندم                         که پایت را به این دفتر کشاندم

اگر چه خاطراتت خاک خورده است                تو را جارو کشیدم ، خوب خواندم

***

کمی عشق از ازل آورد ، برداشت                  کمی انسان نوشت و ... مرد برداشت

خدا از گوشه ی چشمم فرو ریخت                 دلم یک قطره از این درد برداشت

***

پیاده کهکشان را راه رفتم                           که تا در پای چشمانت بیفتم

سر راه تو زیر سایه ای ترد                        نفس را تازه کردم ، شعر گفتم

***

شبیه ابر های بیقراری                              خبر داری از این شاعر؟!نداری!!!

بیابانی ترین شعر جنوبم                            خدا را خوش نمی آید نباری

***

عنایت کن به این نا بنده بانو                       دل و گرمای آتشخنده بانو

تو را باب دلم کی می شود گفت                   دوبیتی پیشکش ، شرمنده بانو

***

بفرما تا بنامت سر بریزند                          شکر در دست یکدیگر بریزند

تمام شهر را گفتم بیایند                            غزل در پای این دختر بریزند

***

اگر باید ببارم با تو باشد                           سر کوچه قرارم با تو باشد

هوای مثنوی از سر، که افتاد                      دوبیتی دوست دارم با تو باشد

***

غزل شکل تو را کم آفریده                         کسی مثل نگاهت را ندیده

خدا یک چند قرنی صرف کرده است               که تا جادوی چشمت را کشیده

***

کمند گیسوانت را بیاور                              کمی از بازوانت را بیاور

تو و امر به معروف نگاهم                         من و آغوش تو... الله و اکبر!!!

***

نبودت را اگر مشکل نبینم                           دلم را هیچ و ناقابل نبینم

خودم را می کشم شخصا که عمری                  تو را پیش خدا قاتل نبینم

***

من و تو ... گفتگو را دوست داری؟                 نگاه رو به رو را دوست داری؟

کمی شعر معاصر نوش جان کن                    فروغ و شاملو را دوست داری؟!!!

***

بپوش آن روسری ای زن ، نبینند                     تو را بی روسری اصلن نبینند

حجابت را رعایت کن دقیقن                          سرکوچه تو را با من نبینند

***

برو تا مدتی من هم نباشم                            کمی در گیرودار غم نباشم

به جایی بر نخواهد خورد اصلن                     اگر یک مدتی آدم نباشم

ناصر ندیمی                             

 

و باز هم عشق

   نقل است که بزرگی گفت:در بصره خرما خریدم و گفتم:کیست که دانگی بستاند و این خرما را با من به خانقاه آورد.هیچکس قبول نکرده بار بر پشت گرفتم و بردم تا به خانقاه و بنهادم.از خانقاه به در آمدم کسی آن را برده بود.گفتم: ای عجب دانگی می دادم تا با من به در خانقاه آورند نیاوردند اکنون کسی آمد که به رایگان با من تا لب صراط می برد!!!

 

          

 

شیطان خیالش راحت باشد،هیچگاه به او سنگ نخواهم زد حتی اگر خدا بخواهد ، که من شیطان تر از اویم...

در مسلخ چشمان تو باید بنشینم

خود را به تماشای نگاهت بنشانم

قربانی هر لحظه تیغ غزل تو

سر را به غزل بوسی دستت بکشانم

***

قربان تو باید بشود حاجی شیطان

خود را به لب تیغ تو باید بسپارد

قربانی هر لحظه ی چشمان تو بد نیست

لازم شده در محضر چشم تو ببارد

***

عید است ، اگر تیغ بباری و سر من

از روی تن خسته ی پر درد بیفتد

آنقدر بچرخان و بچرخان و بچرخان

تا با غزل رقص تو این مرد بیفتد...

ناصر ندیمی

یا بال و پری رها برایم بفرست

یا شمس پرنده را برایم بفرست

دل میگوید:دوباره مرتد باشم

پاشو...ـوـ...

کمی خدا برایم بفرست...

ناصر ندیمی

ارزیابی شعر خوزستان توسط ناصر ندیمی شاعر معاصر

1389/7/15 (14:9)

خوزستان -  ایلنا : شعر خوزستان در حال حاضر کاملا" متاثر از شعر دفاع مقدس است.که این امر هم کاملا" طبیعی است . تمامی همایش های برگزارشده در استان طی دو سه سال اخیر در رابطه با دفاع مقدس بوده و شاعران خوزستانی هم جهت شرکت در این همایش ها ، طبیعتا" به این نوع شعر روی آورده اند.
به گزارش ايلنا،ناصر ندیمی شاعر نام آشنای خوزستان در گفتگو با  ایلنا در خوزستان ادامه داد : البته جدا از این مساله، شعر در استان آن پویایی لازم را ندارد ، که به کم کاری دوستان شاعر،مدیریت حاکم بر شعر خوزستان و عدم نزدیکی شاعران در تبادل اندیشه با یکدیگر است.وقتی به پرونده شعر های ارائه شده در همایش ها نگاه کنیم متوجه یک نکته بسیار روشن می شویم که متاسفانه نکته تاریکی در شعر خوزستان است.عدم تنوع و نواوری در شعرهای دوستان که مدیریت شعر خوزستان که در اختیار چند نفری بیش نیست کاملا" در این امر دخیل است.متاسفانه در این مدیریت ، بهایی به شاعرانی که هماهنگ با سیاست های این گروه نباشند داده نمی شود.و این امر ضربه جبران ناپذیری به شعر خوزستان زده است.شما در این سیاست دیکته شده مجاز به ارائه هر اثری نیستید ، منظور از هر اثر، آثار سخیف و مبتذل نیست بلکه آثاری است که دلخواه این گروه خاص نباشد.البته ارائه شعرهای دفاع مقدس و مذهبی همیشه در اولویت است. بهر حال جو مناسبی بر شعر استان حاکم نیست.
ندیمی در پاسخ به این پرسش که :شاعران خوزستان تا چه اندازه متأثر از داوران همایش ها هستند و آیا این مسأله به پویایی شعر خوزستان کمک می کند یا خیر ؟
گفت : شاعران خوزستانی به هیچ عنوان متاثر از داوران خوزستانی نیستند چون این امر هیچ تاثیری بر روند داوری ندارد.داوری در استان خوزستان در اختیار دو سه نفری بیش نیست و برگزیده های استانی هم که همیشه مشخص هستند.شاعران تازه کار شاید متاثر از موضوعات همایش ها باشند ولی شاعرانی که چند سالی است دست به قلم دارند خیر.داوری ها در استان خوزستان کاملا" مساله دار و رابطه ای بوده است و اگر کاری صورت نگیرد ، ادامه خواهد داشت.طی دو سال گذشته داوران همیشه ثابت بوده و برگزیده ها هم ثابت.دو سه نفری هم که در انتهای لیست بر گزیده ها قرار گرفته اند برای پرده پوشی بر این مساله بوده است.کافی است نگاهی به نام داوران همایش ها و برگزیده های آنان بیاندازیم تا متوجه خیلی از قضایا شویم.این امر ، شعر خوزستان را دچار پسرفت میکند ،شاعران با تجربه که هیچ ، ولی شاعران تازه کار را دچار سرخوردگی میکند.طی دوسال گذشته که در این قضایا دقت کرده ام آثار ممتازی در خوزستان ارائه نشده است.فقط دو همایش را سراغ دارم که مستقل عمل کرده اند .همایش غروب شرق در آبادان که مسئولین اهوازی موفق به جلوگیری از انجام آن نشدند و یک همایش در بندر امام ،فکر کنم توسط انجمن ادبی کار این شهر برگزار گردیده بود .
ندیمی همچنین در پاسخ این سوال که :راهکار شما برای برون رفت از وضعیت فعلی چیست ؟ بیان داشت :
برای برون رفت از این وضعیت شاعران خوزستانی می بایست با هم متحد شده و بی تفاوت نسبت به این قضایا نباشند.در همایش های مختلف عدم رضایت را بصورت زمزمه بسیار می شنویم ولی هیچگاه این زمزمه ها به فریاد تبدیل نمی شود.نمی دانم شاعران خوزستانی را چه می شود این وضعیت را می بینند و هیچ حرکتی نمی کنند فقط فریاد اعتراض ما بلند است و بیانیه های شاعران بندر امام.البته این بیانیه ها و اعتراض ها تلنگری به متولیان شعر و ادب استان خواهد زد.من به آینده این گونه اعتراض ها و بیانیه ها امیدوارم.بهر حال بایستی شعر خوزستان از انحصار آن عده خاص خارج شود.ما به همایش های آزاد در استان نیاز داریم.به اندیشه آزاد و دیکته نشده نیاز داریم.به اتحاد نیاز داریم چیزی که فعلا" در این استان دیده نمی شود.وضعیت فعلی ، وضعیت چندان جالبی نیست و این دست خود شاعران جوان خوزستانی است که بخواهند این وضعیت را تغییر دهند.

نه بار تو هست روی دوشم آقا

نه منتظرم تو را بنوشم آقا

از سبزی تو خیر ندیدم اصلن

یادم باشد سرخ بپوشم آقا...

ناصر ندیمی

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز          دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

 

برگزاری همایش  شعر در استان خوزستان مثل محصولات ایران خودروست.رابطه خیلی نزدیکی با هم دارند.بگذریم...همایش پایتخت پنجره ها هم الحمدالله،با خیر و خوشی،نه ببخشید،با خیر و ناخوشی ،صدالبته در بخش شعر به پایان رسید.کاری به برگزاری همایش ندارم.دست حوزه هنری آبادان درد نکند هر چند برنامه ریزی و برگزاری به عهده اهواز بود و فقط درآبادان اجرا شد که اگر پیگیری و اصرار یکی از نماینده های محترم آبادان نبود در تبلیغات حتی نام آبادان هم به عنوان برگزار کننده نمی آمد.کیفیت برگزاری هم که مثل سال گذشته نبود.حال آقای کیخا با آن مدیریت منظم و محبوبیت بین هنرمندان و اهالی هنر جایش را به کس دیگری میدهد به ما هیچ ارتباطی ندارد.و اما شعر...

قبل از برگزاری همایش و بویژه در بحث داوری نقطه نظرات خود را به حوزه هنری آبادان و شخص خانم دلباری انتقال دادم و متذکر شدم که بحث داوری در شعر خوزستان انحصارا" در اختیار چند نفری بیش نیست و برگزیده ها هم از قبل مشخص هستند،چه اصراری به انتخاب داور از آبادان که یکی را بدلیل شناخته نشده بودن رد کردند و یکی را بخاطر لهجه!!!!!!!!!

بنده خدا دوست عزیزمان جناب باجوند ،روحش هم خبر نداشت که در شعر خوزستان چه میگذرد.اگر به پرونده همایش های گذشته در استان خوزستان نظری بیاندازیم متوجه خیلی از مسایل می شویم.طی دوسال گذشته برگزاری تمامی همایش های استانی _به غیر از غروب شرق در آبادان و یکی هم در بندر امام_ با هماهنگی اهواز و با داورانی ثابت و برگزیده هایی ثابت تر !!! بوده است.نفراتی هم که در آخر صف برگزیده ها بوده اند برای پرده پوشی مسایل بوده است.!!!جالب اینجاست که من و نه فقط من ،که تمامی دوستان شاعر از برگزیده ها تنها دو شعر و نه بیشتر ،شنیده ایم.که الحمدالله به مدد داوری ممتاز همیشه برگزیده هستند.بهر حال دوستی باید یک جایی بدرد بخورد.خدا را شکر که ما وضعمان خوب است و نیازی به سکه و مبالغ ناچیز پیشکشی حضرات نداریم.این داوری ها هم که دیگر اعصاب تمامی شعر دوستان خوزستانی را بهم ریخته است.شرکت در این همایش ها برای دوستان فقط به منزله دید و بازدید و حال واحوال است و نه بیشتر...

این حقیر قبل از پایان همایش پایتخت پنجره ها به دوست بسیار عزیز و فرزانه ام جناب باجوند حتی نام برگزیده ها را هم گفتم و به ایشان عرض کردم آن دو سه نفری هم که نیستند ،اصلا" به همایش شعر نفرستاده اندو بقول آبادانی ها:خیلی سه دارد !!! که جزو برگزیده ها باشند.و ایشان فرمودند ما به دقت داوری کردیم با کد بندی !!! بنده هم لبخندی زدم و گفتم :پایان همایش دوست عزیز...

اینها درد دل نیست معضلی است که بایستی حل گردد.شعر ارث پدری کسی نیست که دو دستی آن را بچسبد و مال خودش کند.با این برگزیده شدن ها هم کسی شاعر نمی شود.داوران را هم که قربانشان بروم خیلی اهل حالند...و اما آبادان،پایتخت پنجره ها...

خدا رحمت کند حافظ را ، مولوی را ...شاملو و اخوان خدا بیامرز پیشکش...الحمدالله اساتیدی در استان خوزستان داریم که با ادعای تمام می فرمایند:-سخنان استاد هرمز علیپور-...من فرهنگ ادبیات شعر ایران را تغییر داده ام و گواه مدعا کسانی هستند که شما انگشت کوچک آنها هم نمی شوید:جنابان!علی معلم دامغانی و یوسفعلی میر شکاک!!!خیلی خوب است.به روباه عرض کردند شاهدت کیست :شکر خورد و فرمود:دمم...خدا بیامرزد پدر مجید اخشابی را که دو تا ترانه از آقای علی معلم در ماه مبارک خواند و ایشان شد شاعر...آقای میرشکاک هم که شهرتش اظهر و من الشمس است.با بد و بیراه ها یی که به شاملوی خدا بیامرز می بست شد منتقد...راستی یادم رفت بگویم:شهر که شلوغ بشود قورباغه هم به هفت تیر کشی روی می آورد!بیچاره شعر،بیچاره شاعر...

حرف هم که می خواهیم بزنیم بغض گلویمان را می گیرد و زار زار برای شعر گریه می کنیم.در شعر هایمان به خدا هم که گیر میدهیم خدا هم مدعی پیدا میکند.دیگر می ترسیم به خودمان هم گیر بدهیم چه برسد به حضرات...

بهر حال بلبشویی است در این شعر خوزستان،جاهای دیگر که به خودشان مربوط است.

اساتید عزیز: ما هیچ نیستیم جز سایه ای ز خویش...

هروقت چهار نفر و نه بیشترتنها بندی یا بیتی از شعر های شما را زمزمه کردند ادعای استادی کنید.شاملو و اخوان شدن باشد برای بعد.حافظ و مولانا را هم که اصلا" حرفش را نزنید.داوران عزیز و دوست داشتنی هم با برگزیده های از پیش تعیین شده تان خوش باشید.در ضمن برای همایش های آینده اگر سکه ای ، وجه نقدی برای برگزیدگانتان خواستید در خدمتیم.کار ما خدمت به خلق الله است شما هم جزوشان...

خدا به خیر کند عاقبت شعر خوزستان را.جلو رفتن را بی خیال ،حواسمان باشد عقب عقب نرویم...

یا علی مدد 110

ناصر ندیمی

خوابم نمی برد چرا؟به کجا فکر می کنم           

شب،ساز می رسد به دادم و یا فکر می کنم

با وسعتی به طرح چون و چرا...من چه بی خیال

حالا چنین بدون چون و چرا فکر می کنم

یک کهکشان ستاره تا که می افتد زمین...

نجیب...

یک گوشه تخت می نشینم و ...

تا فکر می کنم

که این آسمان کجای راه خدا ایستاده است                               یک جمله می رسد به ذهنم و ...

با فکر می کنم

یک شعر خلق می شود...

و تو هم می رسی و من                                                        اینگونه تا که بی خیال و رها...

 فکر میکنم،

باید دوباره کاسه کوزه خود را ...بیاورم                         با گفتن همین عبارت:ها فکر می کنم...

بنشینم و چنان کنار غزل زیر و رو شوم                                    یا نه !

 همین که با تمام قوا فکر می کنم

که این روزهای کهنه ،

ساده دلم پیشتان گروست !               یعنی درست صاف و ساده – به ما – فکر می کنم.

*

بنشین خدا پرنده های جهان را صدا بزن                                   من هم نشسته روبروی خدا ، ...

فکر می کنم

شرمنده ای که سر بزیر نبودم

نمی شود،...

شرمنده ام از اینکه سر به هوا فکر می کنم.

*

خوابم گرفته است...

پس...

 بخدا قول می دهم !

فردا که شد گلم ، به عشق شما فکر می کنم.

 

ناصر ندیمی

زیبا تر از تو نیست که زیبا تر از منی

باید دعا کنم که از این حیث نشکنی

وقتی تو نیستی به جهان خیره می شوم

از دست می روم ---و--- تو کاری نمی کنی!!!

معلوم نیست هیچ که با من تو دوستی

یا اینکه دلبرانه دراین بین دشمنی؟

این کوچه های بد همه تاریک و مبهمند

دلواپسم که باز نیایی به روشنی

بگذار نشکنم که بیفتد سر زبان

تنها دلیل مردن مردی شکستنی

با جاده های خود به توافق رسیده ام

با جاده های خسته و تاریک و منحنی

با من هزار مرحله دل راه رفته است

تا پر کند به نام تو هر بار دامنی

شرمنده ام به گفته این مردم حقیر

در من هزار جور گناه نگفتنی

بوی تو در حوالی من تاب می خورد

عطری که در تمام جهان می پراکنی

من گوش می دهم به نفس های این سکوت

وقتی نمی نشینی و حرفی نمی زنی

اما خوشم از اینکه تو رد می شوی هنوز

از لابلای هر چه ندارم به روشنی

من میروم--- دوباره خودم را بیاورم

شاید قبول کنی و بگویی که با منی!

 

ناصر ندیمی

دل با تو هوای گفتگو دارد

در سینه اگر بگو مگو دارد

فرصت بده تا دعا کند یعنی

این خانه خراب چشم و رو دارد

شاعر شده ایم و عشق می نوشیم

گفتند که عشق آبرو دارد

من سوی خدا نمی روم هر چند

این حضرت دین ندیده رو دارد

اما بنویس اینکه این مرتد

هنگام گناه هم وضو دارد

هر چند شراب معصیت بار است

این شاعر بد سبو سبو دارد

می نوشد و دست می برد بالا

یعنی که به کار خیر خو دارد

در محضر او شنیده ام جا هست

هر چند حضور بنده بو دارد

یک قهوه تلخ می شود نوشید

در خلوت تازه ای که او دارد

این عقل عجیب چیز ناجوری است

پیداست اگر چه سر به تو دارد

با عشق نمی شود کنار آمد

این عشق همیشه های و هو دارد

باید به حضور هم مدارا کرد

این بین اگر کسی هوو دارد

القصه نمی شود نباشی تو

بغضی که ترانه در گلو دارد

*

یک قهوه دیگر و خداحافظ

چون صاحب خانه آبرو دارد!!!

 

ناصر ندیمی

دوباره ثانیه ها را خدا نوشت

چیزی نداشت نه-بی ادعا نوشت

با اینکه جای خدا را بلد نبود

ناچار ساده و بی رد پا نوشت

تا یک دقیقه خودش را نشانه رفت

از لابلای خودش قصه ها نوشت

...حتما" خدا به خودش غبطه می خورد

این را برای کسی بیصدا نوشت

باید مدار خودم را بلد شوم

شاید مدار مرا جابجا نوشت

آهسته توی دلش گفت اینچنین

میخواست فکر کند,منتها نوشت:

شاید نگاه خدا منصفانه نیست

اما وجود خدا را بجا نوشت

بعد از کمی به درونش رجوع کرد

نفرین نکرد خدا را دعا نوشت

اینها برای خدا کسر شان نیست

شاعر نشست و از این ماجرا نوشت

حالا که جای خدا را بلد شدی...

برخاست نام خودش را گدا نوشت

تا چند ثانیه لبخند-بعد از آن

یکباره نام غزل را خدا نوشت

 

ناصر ندیمی

می ترسم از خودم که گناه مکررم

در کار و بار شخص خدا دست می برم

انسانی از تبار نمی دانم از کجا

شیطانی از حوالی دنیای دیگرم

خواناترین نوشته تاریخ کافری

مبهم ترین نشانه تکفیر آخرم

آتش بیار معرکه ارتداد محض

با سوره های روشن ایمان مغایرم

اینم,همینکه یکسره آتش نوشته اند

از فکر عامیانه مردم فراترم

*

لا مذهبم اگرچه به چشمان هیز شهر

لازم شود به نام تو مذهب می آورم

بودای خوش نفس عصر حاضری

اینسان که در معابد مشرق شناورم

 

مجموع رمزهای مسلمانی منی؟

آیات نانوشته قرآن باورم

حالا به قرن های نخستین نگاه کن

در خلقتی شگفت به خاطر بیاورم

*

یک چوبه دار,مردم نا آشنا,...و بعد...

اعدام می شوم...

                 نه نه...

                         از خواب می پرم!

 

ناصر ندیمی

از دور دست میآیی سراغمان

مهمان خانه چشم و چراغمان

بنشین و حرف بزن سفره حاضر است

یک لقمه نان و عسل,چای داغمان

حرفی ز کار خدا هم نمی زنیم

چیزی نگو که بیاید سراغمان

گر وقت کردی و کاری نداشتی

دستی بکش به سروگوش باغمان

تو سیب سرخ نیافتاده از درخت

سهم همیشه دست چلاقمان

 

ناصر ندیمی

در حجم سنگین اتاق این چار دیواری

با استکانی چای و سیگاری که کم داری

این روزهای خسته را حل میکنم در هیچ

هر روز خطی میخورد تقویم دیواری

یک پنجه بر تنبور و بعد از آن کمی حافظ

هر ساعتم یکجور میچرخد چه تکراری

پاشو,همین حالا خودت را جای من بگذار

تا اینکه نگذاری به روی دوش من,باری!

شاید خودم را کشتم و راحت شدم...شاید

هر چند بیزارم از این رفتار بازاری!

این پست هم دست از سر ما بر نمیدارد

هر روز چیزی کهنه دارد از تو انگاری

مشتی کسالت های بیهوده,نمیدانم

حتما"خوشت میآید از این مردم آزاری

*

یک مشت کاغذ هست,خودکاری که بنویسم

چنتا غزل شاید,برای وقت بیکاری

 

بانو!عوض کن چای را-که-از دهان افتاد

پیداست-میدانم-که چای تازه دم داری

 

ناصر ندیمی

اینجا زمین به نام تو پیوند خورده است

باری,زمان بدست تو خود را سپرده است

من میگریزم از هوس کهنه خودم

تا آبروی رفته ما را نبرده است

تقویم سالخورده دل را ورق بزن

چون روزهای زخمی خود را شمرده است

بیچاره نیستم که نیایی سراغ من

شرمنده نیستی؟که کسی دلسپرده است؟

یک عمر جور هستی خود را کشیده ایم

شاید که بشنوی,که فلانی نمرده است

یک جای کارهای تو میلنگد ای رفیق...

*

انگار مست کرده و بسیار خورده است

 

ناصر ندیمی

با تو هرچه هست خوب,بی تو هر چه هست بد

از تو جان گرفته است,ذکر یا علی مدد

در کدام درد دل,جای خالی تو کو؟

از کدام سمت عشق,بوی تو نمیرسد

در مدار تو خدا,در مدار توست نور

بی مدار و دور من,بی خدا,چقدر بد

یک طرف نشسته ماه,سمت دیگر آفتاب

هر دو سربزیر و گنگ,هر دو گیج و نابلد

چشمشان به دست تو,کی اجازه میدهی؟

سربرآورند باز,در مسیر جزر و مد

دست رود را بگیر,دست هر چه آب را

تا زمین پوچ را,آبی تو پر کند

صد مدیترانه عشق,نذر نوشخند تو

یک خلیج فارس نیز مال تو,چه میشود!

چرخ را تکان بده,عرش را بهم بریز

خورده این آن- نترس-به اسم خوب تو سند

سهم من اگر شود خاک در مسیر تو

باز هم موافقم,گر چه میشود لگد

از میان هرچه زشت,بی تو رد نمیشوم

یک اشاره تا بهشت,یک اشاره تا ابد

 

ناصر ندیمی

بالا بلند عشوه گر نقشباز من

کوتاه کرد قصه زهد دراز من

حضرت حافظ

زهری کشنده ای تو در آغوش جام من

ای زخم کهنه مانده بی التیام من

مشتی هوس به سینه آدم سپرده ای

زیبا ترین بهانه جرم مدام من

انسان دست خورده شیطان اگر منم

باشد,قبول,آتش دوزخ به نام من

بیخود سلام میکنم و سجده میروم

فرصت نمیرسد به جواب سلام من

اما هنوز ناز تو را خوب میخرم

"بالا بلند عشوه گر"بی مرام من

 

ناصر ندیمی